تضمین غزل امام خامنهای
شعر از علی اکبر شجعان از اصطهبان
عمریست چو نی گرم نواخوانی خویشم
میسوزم و گرم گهرافشانی خویشم
من شمع شب تیره و ظلمانی خویشم
«سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم»
با زلف تو دارم صمنا! خاطر تشویش
وز بیت دو ابروی تو ام قافیه اندیش
تا قانع یک گوشهٔ چشمم منِ درویش
«در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش
چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم»
در مسلخ عشقت سر غوغای جوانی
ببریدم و جان باختم آرام و نهانی
تا نامهٔ دردم ز خط دیده بخوانی
«لب باز نکردم به خروشیّ و فغانی
من محرم راز دل دیوانهٔ خویشم»
در عشق زدی پای فنا بر سر هستی
پیمانهٔ صبر منِ دیوانه شکستی
چون بر منِ میخوار، درِ میکده بستی
«یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم»
از جور غمش نزد کسی شِکوه نبردم
غمهای دل خستهٔ خود بر نشمردم
صد بار به تیرم زد و هر بار که مردم،
«از شوق شکرخند لبش جان نسپردم
شرمندهٔ جانان ز گرانجانی خویشم»
جز نام تو جانا! نخریدم به همه عمر
جز نقش جمالت نکشیدم به همه عمر
چون میوهٔ وصل تو نچیدم به همه عمر
«بشکستهتر از خویش ندیدم به همه عمر
افسردهدل از خویشم و زندانی خویشم»
در خانهٔ دل شور حضورت شده برپا
زلف تو کند روز مرا چون شب یلدا
گفتی به منِ دلشدهٔ عاشق و شیدا:
«هرچند "امین" بستهٔ دنیا نیم اما
دلبستهٔ یاران خراسانی خویشم»