کوچه شهدا✔️
🌷 #هر_روز_با_شهدا #ناموس_تو_ناموس_من.... 🌷بعدِ دوماه، اومد خونه؛ بعد از سلام و احوالپرسی گفت: بیست
🌷 !! 🌷مقر آموزش نظامی بودیم. ساعت ۳ نصفه شب بود. پاسدارا آهسته و آروم اومدند و در سالن ایستادند. همه بیدار بودیم و از زير پتوها زیر نظرشون داشتیم. اول بدون سروصدا یه طناب بستند دم در سالن؛ می‌خواستند ما هنگام فرار بریزیم رو هم. طناب رو بستند و خواستند کفشامونو قايم کنند اما اثری از كفش‌ها نبود. کمی گشتند و رفتند. در گوش هم پچ پچ می‌کردند که یکی از اونا نوک کفش‌های نوری رو از زير پتو بالا سرش دید. آروم دستشو برد طرف کفشا.... 🌷نوری یه دفعه از جاش پرید بالا، دستشو گرفت و شروع کرد داد و بيداد كردن: آهای دزد. کفشامو کجا می‌بری. بچه‌ها کفشامو بردند. پاسدار گفت: هیس هیس برادر ساکت باش منم. اما نوری جیغ می‌زد و کمک می‌خواست. پاسدارا دیدند کار خیطه خواستند با سرعت از سالن خارج بشند. یادشون رفت که طنابِ دم در. گیر کردند به طناب و ريختند رو هم. بچه‌ها هم رو تخت‌ها نشسته بودند و قاه قاه می‌خندیدند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯