🍃💜🍃💜🍃💜
💜🍃💜🍃💜
🍃💜🍃💜
💜🍃💜
🍃💜
💜
#خاطره_سفرمنبهآنسویاقیانوس3⃣
(زهرا و علی)
طوری شده بود وقتی علی رو میدیدم هول میـکردم. خودش هم از من بدتر بود.
یه بار حاج اقا تو جلسه اخلاق یه جمله ای گفت خیلی منو بهم ریخت .
می گفت :
برای این که به خدا برسید باید از علاقه هاتون بگذرید.حتی اگر حلال باشه.
یکی مثلا با دیدن یه تسبیح یاد خدا میفته حتی باید از این تسبیح هم بگذری!
خدا میخواد خود خودت رو بدون هیچ وسیله ای ببینه .
اون جا بود که همه افکارم بهم ریخت .
من باید از علاقه ام میگذشتم.باید اونو جا میذاشتم و میرفتم .
خیلی سخت بود اما تصمیم گرفتم که همه چیزو کنار بذارم.باید جهاد میکردم.اصلا زندگی توی یه کشور غربی کلا جهاد هست اگر بخوای دین رو رعایت کنی واقعا جهاد هست.
از خورد و خوارک گرفته تا پوشش و ...همه چیز.
اوایل برای پیدا کردن خوراکی های حلال
خیلی گیج شده بودم. باید میگشتم تا حلال رو پیدا کنیم.
چون مرکز خرید کنار خونه ما گوشت حلال نداشت.البته بابا از قصابی مسلمون ها میخرید با ذبح حلال.
حتی من نسبت به خوراکی هایی مثل بستنی و کیک هم حساس بودم و نمیخوردم.
نسبت به هر خوراکی که میخریدم با وسواس نگاه میکردم. مگر این که آرم وجترین (یعنی مخصوص گیاه خواران) بهش باشه.
بعضی وقت ها تو مکان عمومی که میرفتم دستشویی حالم بد میشد.
چون اب نبود و باید حتما بطری همراه خودت میبردی.دیوار ها لکه های بدی داشتند.
اینجا مثلا یه کشور پیشرفته بود اما تقریبا مبادی آداب زندگیشون گاها غیر قابل تحمل بود.
اما خب من مجبور بودم .این هم به نوعی جهاد بود.
از اون روز تصمیم گرفتم خودم باشم.من به عشق یکی دیگه میرفتم مرکز .اما این بار باید به عشق خدا میرفتم .
تمام مداحی هاشو پاک کردم .
عزمم رو جزم کردم که دیگه برام مهم نباشه.
خیلی سخته اون هایی که تو این شرایط بودن حال منو درک میکنند.
با خودم عهد کرده بودم اگر ببینمش و وا برم باید تنبیه بشم.تنبیهم این بود که یه روز مرکز نرم و باید روزه بگیرم .
روز اول وقتی رفتم مرکز و اونو دیدم یه کم دلم لرزید .اما به خودم نهیب زدم .تو باید قوی باشی. فردا روزه میگیری به خاطر این حالت و سِنتر هم نمیای.
روز بعد که رفتم سعی میکردم باهاش برخوردی نداشته باشم .جلسه اخلاق حاج اقا برای من منبع یه حس ناب و خاص بود.
از اون روز تصمیم گرفتم وقتی میرم مرکز با چادر برم.دلم خیلی برای چادرم تنگ شده بود.
حاج اقا گفته بود جلسه اخلاقشون استثنائا جمعه صبح بعد از نماز باشه و قبل از دعای ندبه .
اما این بار مرکز نبود. کنار مرکز یه پارک بود که اون موقع صبح حتی پرنده هم توش پر نمیزد.
برای نماز خودمو به مرکز رسوندم .خداروشکر هیچ کس تو مسیر نبود .همه خواب بودند.
وقتی وارد شدم چادرم رو پوشیدم .بعد نماز بلند شدم و با دوتا از خانم ها بیرون رفتیم.حاج اقا و چند نفر دیگه از نمازخونه بیرون اومدن .سرم را که بالا آوردم علی اقا رو دیدم که برای اولین بار منو با چادر که دید نگاهش یه جوری شد. میخواستیم بریم بیرون که عقب ایستاد و گفت
_اول شما بفرمایید
این احترام برام کلی ارزش داشت.اما سعی کردم توجه نکنم. به حضرت زهرا توسل کرده بودم که بتونم خودم باشم.
اون جلسه اخلاق برای من تنها جلسه ای بود که حالِ معنوی خاصی سراغم اومد.احساس میکردم یه جورایی
نورانی شدم.
نه به خاطر خودم ...به خاطر چادری که پوشیده بودم و توسلی که به حضرت زهرا داشتم.
💠ارسالی یه دوست خوب 💠
🔁ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃