💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 ❌خوشه ی ماه تموم نشده حال خانم صادقی خوب میشه ان شالله ادامه اشو میزنیم به زودی ❌ همه برای رفتن به بازار آماده شده بودیم و همه چادر و چاقچون پوشیده در حیاط پشتی منتظر خانم بزرگ بودیم، حتی زیور الملوک با آن شکم بزرگش که در زیر چادر پنهان شده بود در گوشه ای از حیاط روی سکوی کوچکی نشسته بود و منتظر خانم بزرگ بود . هنگامی که خانم بزرگ آماده شد و به حیاط آمد ،اعلام کرد که دو اسب و کالسکه منتظر ما هستند بنابر این همه با هم از خانه خارج شدیم و دو دسته شدیم و با کالسکه ها به سمت بازار حرکت کردیم . در نزدیکی بازار همهمه ی زیادی بود و دستفروشان و دوره گرد ها و سالکان و همچنین زنانی که برای خرید به بازار امده بودند ،تمام مسیر را احاطه کرده بودند و درشکه چی به سختی میتوانست مسیر را برای حرکت اسب و کالسکه باز کند درشکه چی راه را به سمت بازار بزرگی که آجودانیه نام داشت باز میکرد و بازار آجودانیه بین میدان توپخانه و باغ شاه قرار داشت و ما تقریبا نزدیک بازار از درشکه پیاده شدیم برای من دیدن بازار و آن همه شلوغی و همهمه خیلی جالب بود، بازار مکانی بود که سقف بلند ی داشت که از دو سمت به صورت منحنی به هم متصل شده بود ودر بالا گنبدی شکل میشد . زنهای زیادی برای خرید به بازارآمده بودند همه ی ما پشت سر هم در راسته ی بازار در حرکت بودیم و به حجره ها نگاه میکردیم از جمله حجره هایی که در بازار وجود داشتند حجره ی مسگرها و عبا بافها وفرش فروش ها وخوارو بار فروش ها و کلاهدوزها وعطاری ها و... بود همه ی کنیز ها یی که به دنبال زنان ثروتمند بودند کیسه های خرید را حمل میکردند و زنانی در بازار بودند که چندین کنیز به همراه داشتند و به گونه ای راه میرفتند و فخر میفروختند که من از دیدن آنها متعجب شده بودم، زیرا دنیای من به قدری کوچک بود که همیشه فکر میکردم ابوالفتح خان خیلی ثروتمند است ولی امروز با دیدن زنهای ثروتمند و کنیزهای آنها متوجه شدم که ابوالفتح خان از قشر متوسط جامعه بوده و خانواده ی ما از قشر ضعیف و تنگدست جامعه است . همه با هم به یک حجره ی بزاز ی رفتیم , پارچه های رنگارنگ و زیبایی در حجره ی بزازی بود ، پارچه های معمولی و حتی پارچه هایی که من همیشه داشتن آنها را درخواب و رویاهایم تصور میکردم . خانم بزرگ یک پارچه ی کرپ مشکی برای ایام محرم پسندیده بود و زیور و مادر ابوالفتح خان مدتی را مشغول وارسی و زیر و رو کردن پارچه ها بودند، تا اینکه بلاخره بعد از نیم ساعتی که در حجره ی بزازی بودیم زیور الملوک هم یک پارچه ی زیبا ی ابریشم ایکات و پارچه ای مخفل که روی آن به زیبایی گلابتون دوزی شده بود خرید ولی مادر ابوالفتح خان بعد از کلی زیر و رو کردن اجناس بزازی به همه ی آنها دهن کجی کرد و از خرید پارچه در این حجره صرف نظر کرد و اما خانم بزرگ برای خودش و پوراندخت چندین پارچه ی زیبا خرید و من گاهی با تمام وجود آرزو داشتم که مانند پوران دخت لباس هایی با پارچه های فاخر داشته باشم بعد از گذر از قسمتی از راسته ی بازار و دیدن حجره های بزازی وکفاشی و... همچنین خرید کردن پیروزمندانه ی پارچه توسط مادر ابوالفتح خان به راسته ی زرگرها رفتیم . من در حالی که خرید های پوران دخت را با خود حمل میکردم ،با دهانی باز به حجره های زرگری و طلاهای زیبا و تراش خورده که به نمایش گذاشته شده بود و حتی برق آن هاچشم هایم را نوازش میکرد نگاه میکردم . در تیمچه ی زرگرها شلوغی سر سام آوری بود و اگر پا به پای بقیه نمیرفتم حتما آنها را گم میکردم خانم بزرگ روبروی یک حجره ایستاد و به مادر شوهرش گفت :نیت کرده ام برای جهاز پوران دخت، قبل از محرم امسال یک عقیق یمنی پنج تن بخرم تا انشالله به زودی این فرزند آخرم نیز به خانه ی بخت برود و انشالله خوشبخت شود . خانم بزرگ و بقیه وارد حجره شدند ولی من مقابل در حجره ایستادم و به هیاهوی توصیف نشدنی بازار نگاه کردم دست فروشان در این تیمچه از بازار خیلی زیاد بودند . صدای جیغ و شیون چند زن نظر مرا جلب کرده بود آنها با هم بر سر خرید یک جنس از یکی از حجره ها نزاع میکردند و عده ای از مردم سعی بر آرام کردن آن دو داشتند . با دیدن آن همه شلوغی و سر و صدا ،احساس کسالت کردم وخریدهای پوراندخت را که روی دستم سنگینی میکرد در دستم کمی جا به جا کردم و وارد حجره شدم . خانم بزرگ یک گردن بند عقیق بسیار درشت در دست داشت و زیور الملوک که همیشه سعی بر این داشت که خودش را هم سطح خانم بزرگ بداند در حال دیدن و بررسی کردن چند بابا قوری برای بچه ای که به زودی به دنیا می آمد، بود ______________________________ ☘💜 💜 ☘💜 💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜☘💜