🎧
#داستان_کوتاه ( پادشاهی که به حمام راه ندادند!!! )
پادشاه: میخواهم این قصر را ترک کنم... برای همیشه
ملکه: چه میگویی مرد؟! دیوانه شدی؟! تو پادشاه این سرزمینی...تو...
پادشاه: این سلطنت و مملکت ارزانی خودتان... میروم به دنبال آن لقمه نانی بگردم که آن مرد فقیر خورد...شُکر کرد.... و آسوده خوابید!!!