واگویه‌های خوشه‌ی_ماه حرف زدن برایم سخت است ... از گذشته و از الان صحبت کردن گذشتن سخت است ان هم از گذشته ی که تورا ویران کرده است .. بخشیدن فردی که در گذشته دلت بلورینت را ریز ریز کرد و راحت از کنار ان گذاشت دشوار است ... از گذشته و انچه ک گذشته هر چه بگویم کم است از سختی ها ک ب خودم و تو دادم از رنج و دوری های از فاصله های افتاده از خاموشی چراغ عشقمان از دل های شکسته ای ک رنگ خوشی ب خود ندید و اعتماد های ک که رنگ باخت و از بین رفت .. گذشته سخت گذشت، اما گذشت ... حال دیگر من و تو ن عشق اتشین داریم و ن دل پر الهتاب و هیجان انگیز گذشته الان هر دو شده ایم موج های ارام بر روی سطح دریا ک دلشان ساحل ارامش را میخواهد... میخواهم که مرا با حال الانم و انچه ک هستم قضاوت کنی و انتخاب کنی نه با انچه ک گذشت.. هر چند سخت است اعتماد و اطمینان ب مردی ک ویرانگر دلت است اما این مرد ویرانگر قبل از دل تو دل خودش را ب اتش کشید و خاکسترش را زمانه برد . دل الان من دل گذشته نیست بلکه دلی است که از خاکستر حوادث هولناک گذشته ساخته شده و رنج سختی، را ب خود دیده تا اینی ک الان میبینی باشد ... اگر خواستی مرا قبول کنی گذشته را ببخش نه بخاطر اینکه لایق بخشش هستم فقط بخاطر اینکه خودت ارامش داشته باشی و راحت تر زندگی کنی و بعد در باره ی ((من جدید)) تصمیم بگیری ... دلم میخواهد مرا قبول کنی تا باهم ب ارامش برسیم لحظه ای کنار هم بنشینیم و چای زنجبیلی بخوریم و باهم به تماشای گذر روزگار بنگیریم و لبخند مهربانی و صبر را تقدیم لحظات زندگیمان کنیم ....