زود میگذرد زمان و زمانه
حوادث و اتفاقات
بود و نبود ادم ها
خوشی و غم ها
دلتنگی و دلشورها..
اخر داستان ها ک میرسد
دلم میگیرد..
گذشتن از این داستان
ذهنم را هزار راه میبرد..
نمیدانم چرا اخر داستان ک میشود
دلم میخواهد از بالا بنشینم و لحظاتی را
تمام انچه ک دیده ام و شنیده ام
وباتمام وجود لمس کردم را
باری دگر از نظر بگذرانم و خاطره بازی کنم ..
از تک تک لحـظات میگذرم
اما بعضی جاها لحظه ای بیشتر میمانم..
مثلا لحظه یتیم شدن دخترانی که تمام
دنیایشان به دستان پینه بسته ای مادرشان
ختم میشد ..
یا تنها شدن مردی ک همراهش را از دست داد و هر جای خانه اش یاد اور یاور روزهای سختش است ...
یا لحظه ای که دختری فهمید تمام عمرش
انچه بوده است خودش نخواسته
و تمام زندگیش یک رویا یی ساختگی اطرافیانش بوده و تمام انچه بود فرو ریخت .
یا لحظه ای که دختر ارسی زنی مجبور شد بخاطر خانوادش فراق از یارش را انتخاب کند...
یا لحظه ای های ک مردی خدایی
از جنس نور و هدایت سر بزنگاه سر در گمی فرا میرسید و با کلام حقش
یاد اورد خدای بزرگ عادل میشد
و میشد ارامش دلها بی قرار ..
یا لحظه ای که عاشقی لب پنجره مینشست
و با ماه اسمان از معشوقش میگفت...
همان ماهی که شاهد خیلی چیز ها بود
شاهد شب گردی های عاشقی سردر گم
یا اشک های ریخته شده از دوری معشوق
یاحتی لحظه ی وصف ناپذیر
دو عاشقی که به وصال رسیدند و
در کنار حوض عمارت
به مهتاب افتاده در اب نگاه میکردند ..
یا لحظه ای که مردی از سر درگمی و تب عشق
خودش رو راهی حوض کرد ジ
یا حتی لحظه های ک دوستی با معرفت و همراهی رفیقش
رفاقت را برای عالم معنا کرد ...
یا حتی زمانی که مردی تصمیم گرفت مرد باشد و مردی کند و پا بر روی غرور و اشتباهاتش بگذارد
و خاکی تر از همیشه راهی دیار عاشقی شود ..
و زمانی که پدر و مادری با شوق اولین فرزندشان را در کنار هم در اغوش گرفتند و طمع خوشمزه ی زندگی در کنار هم بودن چشیدند ...
و بهترین لحظه زمانی بود که کل داستان ختم به یک جا و یک چیز شد
جای که همه ی عشق عالم از انجا سر چشمه گرفت
جای که تا نام عشق و عاشقی و فداکاری
میاید
نام او بر لب ها جاری میشود
جای که یک خانواده و یک عالم
تمام زندگیشان
ختم به یک
♥یا حسین ♥
میشود..
#لحظات_ناب_خوشه_برای_من
#ن_تبسم