🍁﹏﹏﹏●•۰🌻۰•●﹏﹏﹏🍁 داستان شیرین سلام من سینا هستم یه پسر جنوبی دوست ندارم هویتم مجهول بمونه من یه پسر تقریبا پولدار جنوبی هستم حالا میخوام داستان زندگیمو براتون بگم من پسری بودم فوق العاده مغرور چون بخاطر وضعیت اقتصادی که داشتیم باعث شده بود بیش از حد مغرور بشم و از بچگی همینطور باراومده بودم مغرور و لجباز هیچوقت تو زندگیم فک نمی کردم عاشق بشم چون اصلا به این چیزا اعتقاد نداشتم و اینا رو یه مشت خرافات میدونستم فک میکردم اصلا عشق واقعی وجود نداره یه روز صبح زود از خواب پا شدم و داشتم خودمو آماده میکردم برم دانشگاه که خواهرم گفت منو میرسونی مدرسه خواهرم پیش دانشگاهی میخوند گفتم باشه میرسونمت مسیرش باهام یکی بود رفتم سوار ماشین شدم خواهرمم سوار شد و راه افتادیم خواهرمو ر سوندم دم مدرسه پیاده شد ازش خداحافظی کردم خواستم راه بیفتم برم که... بیا ادمه اش رو اینجا بخون و کلی داستان https://eitaa.com/joinchat/3535142995Ceb0970025a