👚مرد بزاز (پارچهفروش) طاقههای پارچه را بر دوش گرفته بود و شهربهشهر و روستابهروستا میبرد و میفروخت.
🧔🏻♂او فروش زیادی کرده و خسته بود. چند طاقه پارچه باقی مانده بود و بزاز آنها را بر دوشش گرفته بود و داشت برمیگشت.
🏇در راه سواری را دید. خوشحال شد و با خود گفت: چه خوب! او میتواند بار مرا بر اسبش بگذارد و من نفسی تازه کنم...
🔎موضوعات قصه
#حکایت
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸
@koodak_iranseda
🔸
@koodak_iranseda