روز اول ماه مبارک رمضان، قرآن را برداشتم، جزء اول، و شروع به خواندن کردم. بچه ها بازی می کنند. سید حسین محیاسادات را عصبی می کند، سید حسین انرژی زیاد دارد و همه را عصبی می کند😂 محیاسادات اکثرا با سید حسین سر جنگ وبحث دارد، و من ورد زبانم شده مهربون باش، بحث نکنید، باز شروع نکنید، با هم دوست باشید، کتکش نزن و ... و انتظاری فراتر از سن دختر بزرگم دارم که هر چقدر اذیت شد اذیت نکند🙃 ولی بالاخره انقدر با هم کشمکش داشتند که من منفجر شدم و خشمم را سر این بنده های کوچک ریختم. همانطور که قران در دستم بود. از خودم‌ شرمنده بودم. می خواستم قران را کنار بگذارم. با این خشم بی مورد از قران خجالت می کشیدم. بچه ها هنوز گریه می کردند. با خودم گفتم اشتباه قبلی دلیل اشتباه بعدی نیست. شروع به خواندن کردم. ایه ی ۴۳ سوره ی بقره رسیده بودم. اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون؟ ایا مردم را به نیکی دعوت می کنید و خودتان را فراموش می کنید در حالی که کتاب اسمانی می خوانید؟ ایا فکر نمی کنید؟ تمام سفارشاتم به بچه ها از ذهنم گذشت و این که همین الان همه را زیر پا گذاشتم. واستعینوا بالصبر و الصلاه و انها لکبیرة الا علی الخاشعین... از صبر کردن و نماز خواندن کمک بگیرید و البته این خیلی سخت است، مگر بر کسانی که خاشع باشند. الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم وانهم الیه راجعون... همان کسانی که یقین دارند که پروردگارشان را ملاقات می کنند و به سوی او باز می گردند... و من خاشع نبودم. 😔 اگر یقین داشته باشم که پروردگارم را ملاقات خواهم کرد ، چطور از خطای بچه هایم نمی گذرم؟ چطور بزرگوارانه رفتار نمی کنم؟ چطور انتظار دارم که خداوند مرا با خطاها و گناهانم بپذیرد؟ الهی العفو... هرروز العفو .. تا وقتی که وجودم به دریای تو متصل نشده و هر سنگ کوچکی آن را متلاطم می کند، از تمام تلاطم ها العفو.. 🌺@koodakanehee🌺