آرزوی پرواز کردن روزی روزگاری در یک شهر قشنگ پسربچه‌ بازیگوشی به اسم علی با پدر و مادرش زندگی میکردند. علی ارزو داشت که بتواند پرواز کند و معروف بشود. همیشه روی صندلی می ایستاد و می پرید به امید اینکه بتواند پرواز کند. در مدرسه دوستانش او را مسخره می کردند ولی علی به آنها میگفت: من به زودی معروف میشم و شما از کارهایتان پشیمون می شوید. یک روز بالای درخت رفت و خواست از بالای درخت به پایین بپرد که مادرش او را دید و به سرعت به سمت درخت دوید و به او گفت: اگر از بالای درخت بپری حتما دست یا پاهایت میشکند و علی هم با ناراحتی از درخت پایین آمد، وقتی به خانه رفتند، مادرش به او گفت: پسرم؛ برای اینکه ادم معروفی بشی، لازم نیست حتما پرواز کنی. گاهی با انجام یک کار خوب، می توانی معروف بشوی. همه ادم های معروف تاریخ که پرواز نمیکردند. روزی علی در پارک مشغول بازی کردن و پریدن از روی صندلی بود که صدای فریادی از دور شنید. با عجله به سمت صدا رفت و خانه ای را دید که اتش گرفته و پسر بچه کوچکی از پنجره طبقه بالای خانه فریاد میزند و کمک میخواهد. علی اطراف را نگاه کرد ولی کسی نبود که به پسربچه کمک کند. علی یک سنگ برداشت و پنجره خانه را شکست و وارد خانه شد و به طبقه بالا رفت و پسر کوچولو را بغل کرد و سریع از خانه خارج شد. مردم شهر به خاطر دود اتش، متوجه اتش سوزی شدند و خودشون را به خانه رساندند. وقتی اهالی شهر علی را دیدند که با شجاعت وارد خانه شده و پسر کوچولو را نجات داده، برای او دست زدند و خبرنگار ها عکس او و پسربچه را گرفتند و فردای ان روز تمام روزنامه های شهر عکس او را منتشر کردند. از اون روز به بعد علی در شهر محبوب و معروف شد. بچه های گلم حتما لازم نیست که پرواز کنید یا نامریی بشید گاهی با انجام یک کار خوب می توانید معروف بشوید. ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks