🔶داستان کودکانه🤩 درخت سوزن: دو برادر در نزدیکی یک جنگل زندگی می کردند.برادر بزرگتر نسبت به برادر کوچکتر بسیار بد رفتار می کرد - او تمام غذا را تمام می کرد و تمام لباس های نو برادر کوچکترش را می پوشید. یک روز برادر بزرگتر تصمیم گرفت برای تهیه هیزم به جنگل برود و آن را در بازار بفروشد. همانطور که او به اطراف می رفت و درختان را می خرد کرد، به طور تصادفی با درختی جادویی برخورد کرد. درخت گفت: «آقای مهربان، لطفاً شاخه‌های من را نبرید. اگر از من دریغ کنی، سیب طلایی به تو خواهم داد.» او موافقت کرد اما از تعداد سیب هایی که درخت به او داد ناامید شد. چون طمع بر او چیره شد، درخت را تهدید کرد که اگر سیب های بیشتری به او ندهد، تمام تنه را قطع خواهد کرد.در عوض، صدها و صدها سوزن ریز بر برادر بزرگتر بارید. برادر بزرگتر روی زمین دراز کشیده بود و از درد گریه می کرد. برادر کوچکتر نگران بود و به دنبال برادر بزرگترش گشت. او برادرش را در حالی که از درد در نزدیکی درخت دراز کشیده بود، با صدها سوزن روی بدنش یافت. به سمت برادرش شتافت و هر سوزن را با محبت و ملایمت بیرون آورد. پس از اتمام کار، برادر بزرگتر به خاطر رفتار بد با او عذرخواهی کرد و قول داد که بهبود یابد. درخت تغییر را در قلب برادر بزرگتر دید و تمام سیب های طلایی را که نیاز داشتند به آنها داد. 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑‍🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks