کودک یار مهدوی مُحکمات
#قصه_شب #قسمت_بیست_و_سوم 🌱(شهر ظهور)🌱 دیگر وقت رفتن بود. بچه هایکی یکی با آقای مهر
🌱(شهر ظهور)🌱 کاوه👦 درست حدس زده بود. چون آقای مهربان✨ چند دقیقه🕓 بعد درحالیکه يك بسته🎁 در دستشان بود به سمت آنها آمدند و در مسیر، به دوچرخه 🚲نگاه کردند. دوچرخه خوشحال😍 شد. گویا این دفعه آقای مهربان✨ فقط برای دوچرخه🚲 آمده بود! نزدیک که آمد؛ به کاوه 👦گفت: «این نوارپیچ 🎉قشنگو برای دوچرخه تو آوردم. بهتره نوار پیچای رنگ پریده رو عوض کنی» او نوارپیچ سبزرنگ را داخل سبد دوچرخه گذاشت و به کاوه گفت: « من حواسم به دوچرخه هم بود. برای همین رفتم به مغازه دوچرخه سازی و اینا را براش خريدم! امیدوارم از سفر به شهر ظهور خوشتون اومده باشه. حالا بهتره به خونه🏠 برگردی . فقط فراموش نکن به همه بچه های شهرتون بگی برای ظهور من دعا کنن». دوچرخه با خوشحالی، يك زنگ 🛎برای آقای مهربان✨ زد و این کار تمام بچه ها را به خنده واداشت. آقای مهربان✨ مانند دوستی صمیمی با تک تک بچه ها خداحافظی✋ کرد و از آنها دور شد. 🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹 ☑️کودکیارمهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان) 🆔https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce