توی کانال بودیم ، صورتا خاکی ، لباس ها گِلی ، لبا خندون ! انگار داشتن بهشت میدیدن . - هرکی پلاک میکند و مینداخت وسط کانال و میرفت توی دل دشمن ... یکی هم چشم انتظار دم حیاط تا برگرده! بهش گفت بود زود برگرد چشم منو به در خشک نکنیااا! _ چند سالیه که مادر قاب به دست تو کوچه پس کوچه های انقلاب پرس میزنه که شاید عزیز دردانه اش مهمان خانه آجری قدیمی با حیاط سرسبزش بشود و بویش محله را فرا بگیرد! ... امان از انجایی که عزیز دردانه اش پلاکش را کند و گمنام روی زمین طلا گرفته شد و خوابید! @koolebar_azsh