عااااشقش شده بودم... واقعا زیبا بود و خوش پوش! یه دل که چه عرض کنم٬هزار دل منو با خودش برده بود! تصمیم گرفتم هر جور شده با هاش ازدواج کنم و خودم و بهش برسونم و خوشبخت بشم! با خانواده صحبت کردم و بر عکس تصوراتم دیدم اونا مخالفن! می گفتن این دختر به درد تو نمی خوره و اخلاقش مناسب نیست و خانواده مقیدی نداره و تو ازدواج اخلاق و خانواده هم در کنار زیبایی مهمه! اما کو گوش شنوا! این گوشم در شده بود و اون گوشم دروازه! هر جور بود من پیروز شدم و با عشقم!! ازدواج کردم و شدیم زن و شوهر! اوایل خیلی خوب بود و با هم خوش بودیم و هم اون به حرفم گوش می داد و هم هم من به خواسته های اون گوش می دادم. اما بعد از چند ماه اختلافات شروع شد و هی از هم دور می شدیم! عقاید مخالف هم! تفکرات متفاوت! سطح توقع متفاوت و... . و بد تر از اون خانواده ای که می شد بگی قید و بندی توش مطرح نبود. این جا بود که حرفای بزرگترا و اطرافیان دائم تو ذهنم رژه می رفت و چیزی که خیلی اذیتم می کرد مخالفت های من با اونا بود. الان منم و یه همسری که خیلی دلم می خواد تا میشه نبینمش و ازش دور باشم. آره؛ همونی که اون روز هر کاری کردم بهش برسم٬ اما توجهی به اخلاقش نداشتم... اینجا بود به این حدیث بسیار مهم از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله پی بردم: برحذر باشید و بپرهیزید از سبزه ای که بر فراز مزبله و منجلاب روییده باشد! سوال شد ای پیامبر خدا! سبزه زار مزبله و منجلاب چیست؟ فرمود: زن زیبایی که در خانواده پلیدی رشد کرده باشد». شیخ حرعاملی، وسائل الشیعه، ج14، ص29. http://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf |🌺 ✅سایت ما: www.kosarnet.ir