0⃣8️⃣1️⃣ قصه شب
💠 قصه سعید و صالح
✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
💠 هدف قصه: کودکان یاد بگیرند به طبیعت و حیوانات احترام بگذارند
🔶 قصه امشب ما یه قصه از دوتا دوسته، به اسم سعید و صالح که خونهشون توی شهر مدینه و نزدیک مسجدی بود که پیامبر خدا نماز میخوندن. این دو تا پسر کوچولو خیلی بازیگوش و شیطون بودن. اونها پسرهای خوبی بودن، ولی بعضی وقتها یه کارهای بدی هم میکردن که نمیدونستن بده.
🔷 یه روز ظهر که داشت خورشید سوزان وسط آسمون میرسید، سعید و صالح توی حیاط مسجد مشغول بدو بدو کردن وشادی بودن. هی توی باغچه حیاط میرفتن و شاخه گلها و تک درخت سیب سر سبز و قشنگ رو با دستهای کوچولوشون میشکستن. وای که چه کار بدیه!! خیلی بد
♦️ بچهها جونم!
صالح یه پدربزرگ داشت که همیشه نمازهاش رو اول وقت و پشت سر پیامبر خدا توی مسجد میخوند. همین طور که بچهها صدای خندههاشون بلند بود و بازی میکردن، پدربزرگ از راه رسید. یهو دید ای وای! درخت سیب توی باغچه و بوتههای گل محمدی شاخههاشون شکسته و گلهاشون وسط حیاط پرپر شده. خیلی ناراحت شد. ولی چیزی نگفت. رفت تا وضو بگیره.
❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇
https://btid.org/fa/news/202650
📣📣 هرگونه انتقاد، پیشنهاد و یا کمک در تولید قصه بهتر را با آیدی
@T_Child در میان بگذارید
📎
#دانش_آموزی
📎
#قصه_شب
📎
#کودکانه
📎
#متن
کودک شاد🍀
🌱
https://eitaa.com/koudakshad
🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزههای علمیه
🌐
btid.org