3️⃣4️⃣2️⃣ قصه شب 💠 قصه‌ «حلما کوچولوی قهرمان» قسمت بیست و ششم ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: بیان ارزش‌های اخلاقی و اهداف حرکت امام حسین علیه‌السلام است. 🔶 بعد از شهادت بابا، غصه زیادی توی دل کوچولوی حلما لونه کرده بود، ولی افتخار می‌کرد که باباش مدافع حرم امام حسین شده، با اینکه خیلی زود دلش برای بابا تنگ شده بود، اما سرش رو با غرور بالا می‌گرفت و خوشحال بود که دختر شهید کربلاست. 🔷 بعد از بابای حلما، دیگه یاری برای سیدالشهدا نمونده بود، حتی حبیب هم به شهادت رسید، وقتی حلما بدن زخمی و خونی حبیب رو دید که توی بغل امام حسین از میدون جنگ برمی‌گشت، به صورتش نگاه کرد، سفیدتر و پرنورتر از دیشب بود، هنوز همون لبخند قشنگ مثل یه بابابزرگ مهربون روی لبش بود، چشم‌هاش بسته بود. ♦️ امام حسین هم خیلی ناراحت بودن که بهترین دوست و یارشون رو ازدست دادن، سخت‌ترین و مشکل‌ترین لحظه‌های سفر حلما خانم قصه ما داشت می‌گذشت، توی دلش مدام حرف‌های حبیب رو با خودش تکرار می‌کرد که باید قوی باشه. 🔺 از ته دلش از یزید بدش می‌اومد، فقط امام حسین بودن که دلگرمی وآرامش حلما شده بودن، اگه اباعبدالله نبودن، شاید حلما هم نمی‌تونست این همه غصه رو تحمل کنه. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://b2n.ir/x46747 📣📣 هرگونه انتقاد، پیشنهاد و یا کمک در تولید قصه بهتر را با آیدی @T_Child در میان بگذارید 📎 📎 📎 📎 کودک شاد🍀 🌱https://eitaa.com/koudakshad 🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه‌های علمیه 🌐 btid.org