گاهی اوقات برخی چیزها یا بهتر بگم برخی خاطرات باعث میشوند بغض در گلوی آدم گیر کند و یک عمر همانجا بماند؛ بغض میکنی، اشک میریزی اما کسی صدای گریهات را نمیشنود و کسی حس بغض کردنت را نمیداند الا اینکه درد را بداند و بداند که چه فکر میکنی. از آن شب تلخ دی ماه سرد سه سال پیش تا به امروز این باور در گلوی من و ما ایستاده استو گاهی اوقات چون سیل جاری میشود و انگار باران بی رعد و برقی است که آرام آرام میبارد و گونههایت را سیراب میکند؛ این بغض نمیدانم چرا فرو نمیخوابد و نمیدانم چرا آرام نمیگیرد و نمیدانم چرا احساس میکنم که در غربت کلمات آشنای همیشگی تمام لحظهها میگردد. این بغض در انتظار یک انتقام سخت مانده است تا در امتداد سرخ تاریخ این آب و خاک یک بار دیگر بودن ما را معنی کند... از آن روز روزها، هفتهها و ماهها گذشته است و این خونها هنوز میجوشند و انگار که همین چند ثانیه پیش اتفاق افتاده است؛ این راه خونین و این مسیر همیشگی شهادت است که ما را به سعادت رسانده است و کیست که دنبال سعادت نباشد! دوباره باز زمستان شد و دیماه و تکرار خاطرات تلخ و شیرین ما رسید....
#سفیران_رضوان_مازندران
#ویژه_ایام_فاطمیه
#پایگاه_بسیج_طلاب_شهید_عبدالله_پور
#مدرسه_علمیه_حضرتآمنه_س_فریدونکنار