⭕️ حساسیت احمد کاظمی روی بیت‌المال تازه خانه‌اش را جابه‌جا کرده بود و باغچه‌اش کود می‌خواست. چون می‌دانست پدرم باغ و گوسفند دارد، گفت هر وقت شد یکی، دو گونی کود برایش ببرم. چند سالی از تمام شدن جنگ می‌گذشت ولی هنوز سرمان شلوغ بود و نرسیدم کار را انجام دهم. گلۀ گوسفند لشکر که یادگار زمان جنگ و دام‌های اهدایی مردم بود، اطراف نجف‌آباد مستقر بود و یکی از بچه‌ها را فرستادم دو تا گونی کود گوسفندی از همان‌جا بیاورد برای باغچۀ حاجی. وقتی فهمید، حسابی من و مسئول گله را دعوا کرد و مجبورمان کرد کودها را بریزیم پای درخت‌های . یکی از پسرهایش که هنوز مدرسه‌ای نشده بود (یا اول و دوم بود) را دنبالش آورده بود کار. در یکی از اتاق‌ها، سرش به نقاشی و بازی گرم بود و یکی از پاسدارها یک بیسکوییت کوچک که سهمیه سربازها بود را داده بود پسر حاجی. وقتی فهمید، با این‌که طرفش را خیلی دوست داشت، طوری عصبانی شد که همه خوف کردیم. نگذاشت پسرش بیسکوییت را بخورد و همان وقت پول داد از بیرون برایش بخرند. زمان جنگ، گاهی چهار، پنج نفری از اهواز بر می‌گشتیم نجف‌آباد و به طور معمول حداقل یک وعده در رستوران‌های بین راهی می‌خوردیم. وقتی نوبت حساب کردن شد، گفت: «هیچ‌کس حق نداره دست توی جیبش کنه! هر چی شد، از داشبورد بردارید». همان پول‌هایی بود که چند روز قبلش که می‌خواستم بیام منطقه، پدرش داده بود برایش ببرم. راوی: «دادا اسدالله» از نیروهای لشکر8 نجف اشرف 🆔@najafabadnews_ir_shahid 🆔https://www.instagram.com/najafabadnews_ir_shahid 🆔https://www.aparat.com/najafabadnews_ir_shahid