📚💐🌺🌹مختصری از زندگی نامه حضرت فاطمه معصومه(سلام‌الله‌علیها){20}🌹🌺💐 دوستان عزیز و بزرگوار سلام عليكم صبح شما بخیر طاعات و عبادات تان قبول باشد ان شاءالله، ادامه می‌دهیم بخش دیگری از زندگی نامه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها را👇 👈کرامات از حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها{3}👇 👈شفای مرد نصرانی توسط عنایت امام کاظم و دخترشان حضرت فاطمه معصومه علیهما السّلام👇 مرحوم محدث نوری نقل فرمودند که👇 در بغداد مردی نصرانی به نام(یعقوب)مبتلا به مرض استسقاء بود که از معالجه آن نامید شده بودند و به طوری بدنش ضعیف شده بود که توان راه رفتن نداشت، او می‌گوید👇 مکرر از خدا مرگم را خواسته بودم تا آن‌که در سال ۱۲۸۰ق در عالم خواب سید جلیل‌القدر نورانی را دیدم که کنار تختم ایستاده، و به من گفت👇 اگر شفا می‌خواهی باید به زیارت کاظمین بیایی. از خواب بیدار شدم و خوابم را به مادرم گفتم. مادرم که مسیحی بود گفت👇 این خواب شیطانی است. دو مرتبه خوابم برد، این مرتبه زنی را در خواب دیدم با چادر و روپوش که به من گفت👈برخیز که صبح شد آیا پدرم با شما شرط نکرد که او را زیارت کنی و ترا شفا بخشد؟ گفتم پدر شما کیست؟ گفت👇 موسی بن جعفر عليهماالسلام گفتم شما کیستی؟ فرمودند 👇 من معصومه خواهر رضا هستم. از خواب بیدار شدم و متحیر بودم که به کجا بروم؛ به ذهنم آمد که به خدمت سیدی به نام راضی بغدادی که در بغداد زندگی می‌کرد بروم. به نزد بغدادی رفتم تا به در خانه او رسیدم، در زدم صدا آمد کیستی؟ گفتم👇 در را بازکن. همین که سید صدایم را شنید به دخترش گفت👈در را باز کن که یک نفر نصرانی است آمده مسلمان شود. وقتی بر او وارد شدم گفتم👇 از کجا دانستید که من چنین قصدی دارم؟ فرمودند👇 جدم در خواب مرا از قضیه خبر داد. او مرا به کاظمین نزد شیخ عبدالحسین تهرانی برد، داستان خود را برایش گفتم، دستور داد مرا به حرم مطهر حضرت امام کاظم(علیه‌ السلام)بردند و مرا دور ضریح طواف دادند عنایتی نشد، از حرم بیرون آمدم احساس تشنگی کردم، آب آشامیدم، حالم منقلب شد و روی زمین افتادم، گویا کوهی بر پشتم بود و از سنگینی آن راحت شدم. ورم بدنم از بین رفت و زردی صورتم به سرخی مبدل شد و دیگر اثری از آن مرض ندیدم. خدمت شیخ بزرگوار رفتم و به دست ایشان مسلمان شدم... [۷۳] 👆بحث ادامه دارد 👈👈👈👈👈 _______________________ ۷۳- دارالسلام، ج۲، ص۱۶۹. 👈التماس دعا دارم از شما بزرگواران🤲