رفت درِ مغازه ی بقّالی... طرف ماست میخواست، اینم یک تاقارِ بزرگ ماست برابرش بود، قدری برداشت ریخت توی ظرفی، ظرفشم گذاشت تو کفّه ی ترازو، ولی انگشتش رو گذاشت زیر اون کفّه ای که ظرفِ ماست درونش بود؛ آروم آروم بدون این که مشتری متوجّه بشه، اون کفّه رو پایین میبُرد تا ماست کمتری بده، پول بیشتری بگیره... بُهلول متوجّه شد... آمد بهش بگه، یه مرتبه یه الاغی آمد سرش کرد تو اون تاقارِ ماست (ظرفِ بزرگ ماست)... این بقّال هم آمد اون رو دور کنه، رَم کرد یک مرتبه اون تاقارِ ماست هم چَپّه کرد، همه ریخت... بهلول گفت: خُب اینم مکافات شد... (ادامه دارد...) ........................... استاد رنجبر/تفسیرگزیده/سوره نساء/صفحه ۸۵ https://eitaa.com/kulbeye_aramesh