💢داستان بسیار زیبا وشنیدنی از حکیم بزرگ و زن هرزه دهکده
حکیم بزرگی به دهی سفرکرد، زنی که مجذوب او شده بود از او خواست تا مهمان او شود...
آن شخص پذیرفت و مهیای رفتن به خانه آن زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را رسانید و گفت: این زن هرزه است و بد نام!
به خانه او نروید، حکیم بزرگ لبخندی زد و به کدخدا گفت: یکی از دستانت را به من بده، کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دست او گذاشت،
آنگاه بزرگ گفت حالا کف بزن!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی تواند بایک دست کف بزند.
بزرگمرد لبخندی زد و گفت: هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد مگر اینکه مردان دهکده نیز هرزه باشند…
بنابراین مردان و پول هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته اند.
برو و به جای نگرانی برای من، نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش..!
┅❅❈❅┅
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸
https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
➥