📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۳۲) 📚 انتشارات عهدمانا معاویه گفت: تو هیچ یک از این چهار گروه نیستی! تو گروه پنجمی که علی هنوز هم نتوانسته است تو را بشناسد. تو مرا نصیحت نکن ! آن قدر مار خورده ام که افعی شده ام . آنچه را گفتی خود نیز می دانم . بگذریم بگو تو چه کرده ای؟ » گفتم : « گروههای بسیاری را به سراسر شام گسیل داشته ام. آنها هر یک پیراهن خونین در دست دارند تا به مردم بگویند این پیراهن خونین خلیفهٔ مقتول است که به ناحق به دست علی و یارانش کشته شده و حالا علی قصد دارد با حمله به شام ، همه را از دم تیغ بگذارند ، دین محمد را نابود و قرآن خدا را آتش بزند. شاعران در ذمّ على شعرها می سرایند و سخنرانان به منبر می روند. موجی بر ضدّ علی به راه افتاده است که گمان نکنم کسی بتواند نام او را بر زبان آورد ، مگر اینکه او را ناسزا گوید. جاسوسانی هم به شهرهای کوفه و مدینه رفته اند ، منتظرم خبرهایی از آنها برسد . ما باید هرچه زودتر سپاهیان خود را برای مقابله با علی تجهیز کنیم. 🔹●🔹●🔹●🔹 ... کشیش سر راست کرد ، قوسی به کمرش داد و بعد برگ کاغذ را به چشم هایش نزدیک کرد ، ادامهٔ کلمات خوانا نبود، چند سطری بیشتر باقی نمانده بود تا این بخش از نوشته های عمروعاص به پایان برسد. کشیش دوباره مطالعه را پی گرفت. ↩️ ادامه دارد...