مرادم را بگیرم این مار در دامن من خواهد افتاد و پایین دامن خود را در زیر درخت می گیرد و مار به دامن او می افتد. او با دست چپ دامن را جمع می کند و محکم نگه می دارد. از طرفی می ترسدوازطرفی هم می گوید مراد من داده شد و سپس به بانوی همراهشان می گویند که می خواهی امام زمان را صدا بزنم بیایند مرا نجات بدهند. بعد دست راست خود را به گوش می گذارد و فریاد می زند یا امام زمان به فریادم برس و بلافاصله حضرت تشریف می آورند در حالی که عده زیادی از سادات همراه حضرت بودند و زمزمه می کردند.
همسرم تعظیم می کند و سه مرتبه می گوید السلام علیک یا امام زمان. مرا از شر این مار نجات بدهید. حضرت با نگشت سبابه اشاره می فرمایند برو بیرون و مار غیب می شود بعد حضرت به همسرم می فرمایند هر وقت مرا صدا بزنی من دادرس توام.
پس از آن ایشان از خواب بیدار می شود. من با توجه به اینکه خواب معمولی نبود آن را نوشتم و اینطور تعبیرکردم که اگربه بلایی مبتلا شدی باید به امام زمان توسل بجویی.
تقریبا دو ماه از این جریان گذشته بود که همسرم مبتلا به آماس شکم شد. نخست تصور کرد که حامله است. در همین روزها که اوایل سال 1317ش بوداز طرف شرکت مرکزی مرا به ریاست ایالتی اداره پنبه و پشم و پوست اهواز مامور کردند و من بناچار همراه همسرم به طرف اهواز حرکت کردیم. پس از ورود ما به اهواز ورم شکم او بتدریج زیادتر شد و دیگر قادر به حرکت نبود. کم کم از نه ماه گذشت و قابله ها و پزشکان شورکردند وچیزی تشخیص ندادند. برخی از قابله ها گفتند که دوقلو حامله است ولی بچه ها مرده اند. بالاخره آماس شکم به 50 سانتی متر رسید و پزشکان او را جواب کردند.👇👇👇