روایت بسیار زیبا در اصول کافی است که می گوید: بعضی از بندگان من خیلی آدم های تلاشگری در بندگی هستند. اهل نماز شب، گریه، توسل، شب ها مثل فنر بلند می شوند برای نماز شب. إنّ مِن عِبادِيَ المؤمنينَ لَمَن يَجتَهِدُ في عِبادَتِي فَيَقُومُ مِن رُقادِهِ و لَذيذِ وِسادِهِ فَيَتَهَجَّدُ لي اللَّياليَ تهجد می کند، بلند می شوند، سعی می کنند. کم کم این بنده من که خیلی سریع جلو می رود، مغرور می شود. خدا می فرماید وقتی ببینم بنده من این چنین است: فَأضرِبُهُ بالنُّعاسِ اللَّيلةَ و اللَّيلَتَينِ یک یا دو شب خواب می کنم او را. همان کسی که برای سحر بیدار میشد، همان فرد یک روز نماز صبح او قضا می شود. شروع می کند: ماقِتٌ لنفسِهِ، زارٍ علَيها به خوش خشمگینانه اعتراض می کند که نماز صبح تو رفت. خدا می فرماید: الان قشنگ شدی. داشتی دچار غرور میشدی و می رفتی، الان قشنگ شدی. حساب های خدا با حساب های ما خیلی فرق می کند. استادی می گفت: آن موقعی که فکر می کنی خیلی وصل هستی، آن موقع قطع هستی. آن موقع که فکر می کنی گیر هستی و مشکلات خیلی زیادی به وجود می آید. هر طرف مثل بوکسورهایی که گوشه رینگ قرار می گیرند و از هر طرف می خورند، در حدی که تو با خدا هم خجالت می کشی که حرف بزنی که خدایا من از خودم هم بدم می آید ک بگویم استغفرالله. همان موقع وصل هستی، آن موقع که شکستی وصل هستی. حساب های ما با حساب های خدا متفاوت است. آقای سید حمید روحانی، که تاریخ انقلاب اسلامی را نوشته است، ایشان یک خاطره ناب نقل میکند که کمتر شنیده شده: می گوید: حضرت امام را وقتی دستگیر کردند و از قم می خواستند بیاورند تهران - نصف شب دستگیر کردند امام را – امام عقب ماشین نشسته بود و دو تا از مأمورین امنیت ساواک دو طرف او و دو نفر هم جلو. امام را شبانه آوردند به تهران . امام می فرموند: من دیدم موقع نماز صبح شد به آنها گفتم آقایان نماز است بایستید یک نماز بخوانیم، یک کاری بکنید. آنها گفتند: نمی شود ما دستور داریم شما را مستقیم به تهران ببریم. به آنها گفتم: توقف نکنید، کنار جاده سرعت ماشی را کم کنید من خم شوم دستم را بزنم به زمین بتوانم تیمم کنم. گفتند: نخیر ما همچین اجازه ای نداریم. وقتی از قم به تهران می آییم تقریبا پشت به قبله هستیم. می گفت: من همانطور که نشسته بودم دستم را روی عبا زدم – عبا که خاک ندارد – دستم را زدم روی عبا و تیمم کردم و دو رکعت نماز خواندم. می گوید آنچنان قلب من شکست که گفتم خدایا نماز ما این است. نشستیم بدون وضو، یا این وضع تیمم، پشت به قبله این نماز ما و بندگی ما است. امام بعد ها می گفت: اگر امیدی به عبادت خودم داشته باشم در طول عمرم همان دو رکعت نماز من است چون خیلی شکسته بود. یک ذره منیت نداشتم در پیش خدا. یک ذره حسابی باز نکرده بودم که حالا مثلا این چی هست. در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس عبادات ما را دچار عجب می کند. ولی بلا ها انسان را می شکند، دچار عجب نمی کند. شما وقتی مریض هستید منم منم نمی کنید. مریضی همه اش التماس است. بلا عجب نمی آورد. یکی از فرق های عبادات و بلا ها. عبادات هم آدم را بالا می برد ولی این آسیب را دارد ولی بلا آدم را می شکند. پیغمبر رفته بود عیادت سلمان که مریض بود. پیغمبر فرمود: سلمان خداوند به ¬ازای مریضی سه چیز به تو می دهد. - نه فقط سلمان بلکه همه مریض ها- یک: أَنْتَ مِنَ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِذِكْرٍ یاد خدا هستی. خدا خدا می کنی. این همان شکستن است. دو تا دیگر هم پیغمبر گفتند ولی مورد بحث ما نیست ولی من عرض میکنم. دوم: دُعَاؤُكَ فِيهَا مُسْتَجَابٌ دعای تو در مریضی مستجاب است. در روایت است که دعای مریض مثل دعای ملائکه است. هر وقت دیدن مریض می روید هم شما برای او دعا کنید و هم از او بخواهید برای شما دعا کند. دُعاءَهُ كَدُعاءِ المَلائِكَةِ سوم: پیغمبر فرمود سلمان: وَ لاَ تَدَعِ اَلْعِلَّةُ عَلَيْكَ ذَنْباً إِلاَّ حَطَّتْهُ این مرضی و درد تو گناهان تو را پاک می کند. کفاره گناهان او هست. مجذوب تبریزی، یکی از عرفای بزرگ، اشعار بسیار قشنگی دارد. می گوید: یک شب آتش در نیستانی فتاد می گوید: یک شب آتش در یک نیستان افتاد. مقصود از آتش بلا است و مقصود از نی و نیستان در ادبیات عرفانی خود انسان است. همان که در اول مثنوی مولوی است: بشنو از نی چون حکایت می کند. نی تو خالی است ولی سر و صدا دارد. مجذوب تبریز می گوید: یک شب آتش در نیستانی فتاد سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد شعله تا سر گرم کار خویش شد هر نیی شمع مزار خویش شد نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟ انسان به بلا گفت برای چه افتادی به جان ما؟ نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟ مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟ گفت آتش بی سبب نفروختم خدا من را بی خود خلق نکرده است. خدا می توانست دنیا را طوری بیافریند که هیچ بلایی در آن نباشد، کما اینکه در بهش