فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 یکی از یاران امام نقل کرده اند که: امام رضا در بیرون شهر، باغى داشتند. گاه‏گاهى براى استراحت به باغ می‏رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکى هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته می‏شد و صداهایى گنگ و نا مفهوم از گنجشک به گوش میرسید. انگار با جیک جیک خود، چیزى میگفت. امام(ع) حرکت کردند و رو به من فرمودند: این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمى به جوجه ‏هایش حمله کرده است. زودباش به آن‏ها کمک کن. با شنیدن حرف امام در حالى که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندى را بر داشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله‏ هاى لب ایوان برخورد کرد و چیزى نمانده بود که پرت شوم. بعد مشاهده کردم که گفته های امام تماما درست است. زمانی که برگشتم با تعجب پرسیدم:شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می‏گوید؟ امام فرمودند: من حجت خدا هستم. آیا این کافى نیست؟! کانال امام رضا علیه السلام👇🏻 ✅️ @emamrezamashhad