لطیفهآباد
همکار پدرم مهمونمون بود بابام پرسید چرا یاشار جان و نیاوردید؟پدرش گفت کمی درگیر اختراع صفحه خورشیدیش بود گفتیم نیاد تمرکز کنه خونه بمونه راستی علیرضای شما کجاست بابام گفت اونم درگیره اختراع خودشه با کلاه کاسکت پیاز خرد میکنه اشک از چشاش نیاد😂😂😐