مسیر روشن🌼
〰〰🍃🌸🍃〰〰 بسم الله الرحمن الرحیم #چراغ_همیشه_روشن #قسمت_بیستم مردم درست اطراف ماشین ما جمع شده‌اند،
〰〰🍃🌸🍃〰〰 بسم الله الرحمن الرحیم سریع‌السیر شماره‌ی اداره را می‌گیرم. حاج حسین خودش جواب می‌دهد. -مصطفی جان خودمون در جریان تماسات هستیم. داریم خط رو ردیابی می‌کنیم. شما نگران نباش و به حرفاش گوش بده. -اما حاجی بچه‌ام دو روزشه، بدون مادر... نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم. -مصطفی جان شما به خونواده‌ات برس، این کار رو بسپار به ما ان‌شاءالله بچه‌ات رو صحیح و سالم بهت می‌رسونیم. مثل مرغ سرکنده شده‌ام، می‌روم سمت معصومه. از حال رفته است و پرستارها می‌خواهند ببرنش داخل بیمارستان. مادرم کف خیابان به خود می‌زند و بی‌قراری می‌کند. تلفن دوباره زنگ می‌خورد؛ هراسان جواب می‌دهم. این بار مادر معصومه است؛ تماس گرفته تا احوال‌پرسی کند، نگران است که چرا دیر کرده‌ایم. سعی می‌کنم طوری حرف نزنم که از ماجرا بو ببرد اما لرزش صدایم... -مادر چرا صدات می‌لرزه، چیزی شده؟! -نه حاج‌ خانوم چیزی نشده که؛ فقط گفتن بچه یه روز دیگه هم باید بمونه. -چرا خوب، مگه ترخیصش نکرده بودن؟! -چی بگم حاج خانم، شما نگران نباشید، هر موقع ترخیص شد میاییم ان‌شاءالله ✍ز.فرخی 〰〰🍃🌸🍃〰〰