نيم، در اين حالت است كه كوشش خود را به سوى مقصدى متعالى شروع خواهيم كرد، و پاى در دنياى عظمتهاى وجود خود خواهيم گذارد، و دنياى حكمت و خلوت در مقابل ما گشوده خواهد شد و استعداد ارتباط با خود واقعى سر بر خواهد آورد، فقط كافى است متوجه باشيم غير از آنى هستيم كه در سطح طبيعى با آن روبهرو هستيم. انسان سرّ پروردگار است، و انسانى كه بتواند با خود خلوت داشته باشد راه ارتباط با سرّىترين اسرار الهى را پيدا كرده است، خداوند اسرارى را كه در عبارت نيايد در نزد ما گذارده است تا بنگريم و بيابيم.
اى نسخه عالم الهى، كه تويى
اى آينه جمال شاهى، كه تويى
بيرون ز تو نيست هرچه در عالم هست
از خود بطلب هرآنچه خواهى، كه تويى
🔻نكته چهارم
✅آشتى با خدا، آشتى با همه چيز
يقيناً آن حياتى حيات است كه مقدّس باشد، و حياتى مقدّس است كه در جهانى مقدّس و با خدايى كه مبناى همه تقدّسهاست بتوان به سر برد، و لذا مىخواهيم بگوييم: «آشتى با خدا، آشتى با همه چيزهاست، كه همه چيز به جهت بىخدايى ما، به ما پشت كرده بودند و ما نيز به آنها پشت كرده بوديم». و با چهره ظلمانى عالم روبهرو بوديم، ونه با چهره رحمانى و حياتمندش، و در اين حال در واقع با هيچ چيز آشنا نخواهيم بود، و هيچ چيز هم با ما آشنا نخواهد بود، و اين تنهايى واقعاً مرگ است و مرگآفرين.
🔻نكته پنجم
✅بى تفاوتى چرا؟
خودشناسى گشودن جادهاى است روبهروى انسان تا او با طى آن همواره به لايههاى عميق و بىكرانه عالم دست يابد، و وارد عالمى از وحدت شود كه هرچيز آن همهچيز است، انسان مىتواند از اين طريق به شور حياتى كه مطلوب واقعى هر انسانى است، دست يابد. در اين رهگذر انسان نسبت به خود بىتفاوت نخواهد بود تا نسبت به هر چه زمانه بر سر او آورد، تسليم شود و اميدى به دستيابى به خود برين نداشته باشد.
قدمزدن در خود برتر، قدمزدن در واقعيتى است كه در طول و عرض هستى حضور دارد. هراندازه ما با خودِ واقعى خود آشنا شويم، در تمام عوالم هستى حاضر خواهيم بود.
🔻نكته ششم
✅خود باش، تا زندگى باشى
راستى آيا قيام در خود و سير از خود وهمى به خودِ حقيقى عاملى نيست كه با اولين جرقه حيات از لابهلاى خاكستر روزمرّگى روبهرو شويم؟ تا از آن جرقه مشعلى فراهم آيد كه هم فرا راه خود را روشن كنيم و هم ديگران را دعوت به رفتن نماييم؟
از طريق آشتى با خود، راهِ دقيق نگاهكردن به عالم درون آشكار مىشود، راهى به ماوراء عالم اشياء. خودت، آرى خودِ خودت، يك انگشت اشاره به عالم لايتناهى هستى، و مىتوانى تو اى انگشت اشاره به عالم درون! از طريق خودت راه زندگى صحيح را بيابى، آنوقت كه خود را يافتى، مىبينى كه خودت يك زندگى صحيح هستى، آنكه بيراهه مىرود ناخود تو است، خود را ناخود نكن، خود باش تا زندگى باشى، و اين هم آغاز راه است و هم پايان راه، تفاوت در چگونهبودن خود است، كه چقدر خود هستيم، و چقدر از ناخود آزاد شدهايم.
🔻نكته هفتم
✅حيات است كه حيات را مىنگرد
اگر قبول دارى ايدهآلهاى «معنوى» حقيقىترين واقعيات هستند، و خودت، آرى خودت واقعىتر از تن و اندازه و وزن و مدرك و خانهات هستى، پس وقتى به خودت دست يافتهاى به واقعىترين چيزى كه در دسترس تو مىتواند باشد دست يافتهاى و در اين حال از وهم رسته و به حق پيوستهاى و در اين شرايط ديگر پاى ايمان به ميان است و نه پاى فكر و انديشه، اينجا ديگر موضوع دانائى به خود نيست، بلكه دارايى خود است، خود ما نزد خود خواهد بود، يعنى ارتباط با واقعىترين چيزى كه هر انسان دارد، اما نه ارتباط با مفهومى از خود، بلكه با نگاهى زنده به خود مىنگريم، چون در ارزيابى خود، حيات است كه حيات را مىنگرد. آرى حيات است كه حيات را مىنگرد و در آن صورت حق در منظر جان نمايان مىگردد.[1]
🔻نكته هشتم
✅روبهرويى با خود، نگاه با روشنايى خود
وقتى با خود واقعى روبهرو نيستيم هزاران سؤال ناگشوده داريم كه مىخواهيم به كمك استدلال جواب دهيم، من كارى ندارم كه بالاخره جواب مىگيرم يا نه. ولى وقتى باخودمان از طريق خودمان روبهرو شويم، يعنى وقتى با قدرت حيات، «حيات مجسم» را كه همان خودمان باشد، خود را ببينيم ديگر همه آن سئوالات بى معنى خواهند شد.
وقتى در آن اطاق با دستماليدن بر اعضاء فيل مىخواستند آن را ببينند، هركدام چيزى گفتند كه هيچكدام درست نبود. ولى:
در كف هر يك اگر شمعى بدى
اختلاف از گفتشان بيرون شدى
🔻نكته نهم
✅مراقبه؛ يعنى از دست ندادن خود
معنى زندگى به واقع مراقبهاى است جهت از دستندادن خود، و برگرداندن نظر از ناخودها به سوى خود، و مرگ چيزى جز ادامه و استمرار همين خود، و آزادشدن از سلطه طبيعت نيست. در مراقبه و در اين استمرارِ خود واقعى، انسان خود را از تاريخ و طبيعت بزرگتر مىيابد، و در اين حال هرگز لقمهاى در دهان تاريخ و طبيعت نخواهد بود، بلكه سازنده خود و سازنده زندگى خود مىباشد.
گفت: «هرك