#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت107
در حال بوق زدن بود که با خودم فکر کردم کاش پیام میدادم. حالا اصلا چه عجلهایی بود فردا زنگ میزدم خب، مگر پریناز همین الان میخواهد مرا بکشد. چرا حرفهایش اینقدر مرا ترسانده بود. با این فکرها بعد از این که گوشی راستین چند بوق خورد تصمیم گرفتم تماس را قطع کنم خوشحال شدم که جواب نداد. حتما خواب است.
همین که خواستم قطع کنم صدای خواب آلود و نگرانش در گوشم پیچید.
–اتفاقی افتاده؟ دستپاچه سلام دادم.
نفسش را بیرون داد و گفت:
–سلام. حالت خوبه؟
–بله، ببخشید مزاحم شدم. اگه میدونستم خوابید...
حرفم را برید.
–مهم نیست، چی شده؟
مِن و مِن کردم و گفتم:
–راستش...چطوری بگم...اصلا ولش کنید فردا بهتون زنگ میزنم میگم، چیز زیاد مهمی نیست. شما بخوابید.
نوچی کرد و گفت:
–مگه من دیگه خوابم میبره، اتفاقا داشتم خوابت رو میدیدم. وقتی شمارت رو دیدم رو گوشیم افتاده، خیلی نگران شدم.
–چی میدیدید؟
–خواب دیدم امدی شرکت. حالا ولش کن، بگو چی شده.
کمی مکث کردم و پرسیدم:
–جدیدا از پریناز خبر دارید؟
–از پریناز؟ نه. چطور؟
–هیچی، همینجوری پرسیدم.
دوباره نوچ کرد.
–نصف شب زنگ زدی همینجوری سراغ پریناز رو بگیری؟ بگو چی شده. نکنه توام خواب اون رو دیدی؟
–نه، بهم زنگ زده بود، یه حرفهایی هم زد که من سردرنیاوردم.
با حیرت گفت:
–به تو زنگ زده؟ مطمئنی؟
–بله، منظورتون چیه مطمئنم؟ وقتی زنگ زد من نتونستم درست باهاش حرف بزنم چون خیلی بد موقع بود و اونم معلوم نبود چی میگه. برای همین قطع کردم.بعدشم که قطع کردم و جواب زنگش رو ندادم...
حرفم را برید.
–تند تند بهتون پیام داد، درسته؟
–بله، چند تا پیام داده بود. شما از کجا میدونید؟
–دونستنش سخت نیست. تو پیام چی نوشته؟ اصلا با تو چیکار داره؟
–پیامهاش تهدید آمیز بود. راستش یه کم ترسیدم. برای همین مزاحم شما شدم.
زیر لب چیزی به پریناز گفت که درست نفهمیدم.
–یعنی چی؟ خب چیکارت داشت؟
–تعجب کرده بود از زنده بودنم، میگفت چرا خودت رو به مردن زده بودی. شما میدونید منظورش چیه؟
–آره میدونم. شماره ایی که ازش بهت زنگ زده رو بده به من. اصلا هم نترس، اون بلوف زیاد میزنه.
–شمارش رو خودتون ندارید.
پوفی کرد و گفت:
–نه. بعد آهی کشید و پرسید:
–در مورد من چیزی نپرسید؟
–نه، فقط نمیدونم چرا با من دعوا داشت. فکر کنم از زنده بودنم ناراحت بود.
هر دو سکوت کردیم. بعد از چند لحظه من سکوت را شکستم.
– اول میخواستم به نورا خانم زنگ بزنم، گفتم یه وقت استرس میگیره. ببخشد که مزاحم شما شدم. خداحافظ.
–اُسوه خانم.
قلبم ریخت و آرام گفتم:
–بله.
چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت:
–اگه پریناز دوباره زنگ زد جوابش رو ندید. ممکنه بعد از این که من بهش زنگ بزنم اون عصبی بشه و بخواد بهتون تلفن کنه و تلافی کنه.
–مگه چی میخواهید بهش بگید؟
–حرفهایی که تو این مدت تو دلم نگه داشتم و بهش نگفتم و ملاحظش رو کردم.
#بهوقترمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa