✳️ ماه رمضان را آمده بود خانه... به علی می گفت: امسال ماه رمضون از خدا احدی الحسنیین را خواستم ؛یا شهادت یا زیارت هر شب با موتور علی می رفتند دعای ابوحمزه ، هر سی شب! وقتی دعا را می خواندند، توی حالِ خودش نبود، ناله می زد، داد می ڪشید، استغفار می ڪرد. از حال می رفت. از دعا ڪه بر می گشتند، گوشه ی حیاط می ایستاد نماز شب می خواند. زیر انداز هم نمی انداخت. هنوز دستش خوب نشده بود؛ نمی توانست خوب قنوت بگیرد. با همان حال،العفو می گفت. گریه می ڪرد. می گفت: ماه رمضون ڪه تموم بشه، من هم تموم می شم. 🌷شهیدجاویدالاثرمصطفی ردانی پور🌷 🌷 @dararezooyeshahadat