شعر سيزده بدر استاد شهريار را از زبان خود ايشان بشنويد: “وقتي که در کشاکش ميدان عشق مغلوب شدم و اطرافيان نامرد معشوقه‌ام را به نامردي ربودند و حسن و جواني و آزادگي و عشق و هنرم همه در برابر قدرت زر و سيم تسليم شدند در خويشتن شکستم... روزگار طاقت سوزي داشتم، آواره شهرها شده بودم، از ادامه تحصيل در دانشگاه طب وا‌مانده بودم و از عشق شورآفرينم هيچ خبري نداشتم، ازدواج کرده بود نمي‌دانستم خوشبخت است يا نه؟ تقريباً سه سال پس از اين شکست سنگين به تهران سفر کرده بودم، روز سيزده بدر دوستان مرا براي گردش به باغي واقع در کرج بردند تا باهم انبساط خاطري شود. در حلقه دوستان بودم اما اضطرابي جانکاه مرا مي‌فرسود، تشويشي بنيان کن به سينه‌ام چنگ انداخته و قلبم را مي‌فشرد، از ياران فاصله گرفتم، رفتم در کنج خلوتي زير درختي، تنها نشستم و به ياد گذشته‌هاي شورآفرين تهران اشک ريختم، پر از اشتياق سرودن بودم، ناگهان توپ پلاستيکي صورتي رنگي به پهلويم خورد و رشته افکارم را پاره کرد، دخترکي بسيار زيبا و شيرين با لباس‌هاي رنگين در برابرم ايستاده بود و با ترديد به من و توپ مي‌نگريست توپ را برداشتم و با مهرباني صدايش کردم، لبخند شيريني زد، جلو آمد دستي به موهايش کشيدم، توپ را از من گرفت و به سرعت دويد. با نگاه تعقيبش کردم تا به نزديک پدر و مادرش رسيد و خود را سراسيمه در آغوش مادر انداخت. واي… ناگهان سرم گيج رفت، احساس کردم بين زمين و آسمان ديگر فاصله‌اي نيست… او بود… عشق از دست رفته من… همراه با شوهر و فرزندش…! آري… او بود… .‌‌‌.‌. و غزلی سرودم اینچنین 👇👇 ✅جهت انجام آزمون ضمن خدمت ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ltmsme