#اندر_اندرزگاه_6
چرا یکی از پاچههای شلوار بعضیشان کوتاهتر است؟
نشستم بیخ دلِ جوان میبدی. تک میپرید. در یک دستش مفاتیح، در دست دیگرش تسبیح. چشمم افتاد روی تتوی قدِ قرص صابون ساعدش. گفت «بیست روزه اینجام! کارم از وثیقه گذشته!» مثل بقیه حاشا نکرد.
- رفتم نعل اسبی لباس بخرم. خوردم به شلوغیا. منِ بچهشهرستونی یگان ویژه ندیده بودم! لباس و کلاه و پوتین و سلاح خفن!
تسبیحش را گذاشت لای مفاتیح.
- از سر فضولی قاطی شدم و جوگیر. شعارم دادم. رفتم جلویِ جلو! رئیس پلیس تندی کرد؛ چنان گذاشتم تو فکش که راهی بیمارستان شد!
درِ بند باز شد. ناهار آوردند. یک دیگ ماکارونی با چند سطل ماست.
مثل خوابگاه دانشجویی با شوخی و خنده غذا را ریختند توی بشقاب و کاسههای تابهتای ملامین. با قاشقهای روحی. همانهایی که با اشاره دست دُمش میشکند.
اشکِ چشمِ استادِ زبان قطع نمیشد. گفت دوتا اشکآور خالی کردهاند توی چشمش! مف دماغ بالا کشید «همه را دوتا میبینم و تار!»
هرکس باید ظرف خودش را میشست. داخلِ حوضچه گوشه حیاطخلوت.
- بعد ناهار ختم سوره دخان داریم!
آبادانی، یک نخ تعارف زد. دستش را رد کردم. دلیل کوتاهی پاچههای شلوار را فهمیدم. جیب نداشتند. پاکت سیگارشان را پیچیده بودند لای بند شلوار. خاکستر میتکاندند توی قوطی خالی کنسرو ماهی. بابرنامه یا اتفاقی این آدمها داشتند شبکه میشدند.
یکی شماره داد بقیه از این به بعد برای اصلاح مو بروند مغازهاش. یکی گفت ماشین خواستید به من زنگ بزنید.
و این لیست مدام به روزرسانی میشد.
⭕️ادامه دارد...
✍️
#محمدعلی_جعفری
🆔
@m_ali_jafari