« رِضـاً بِ رضاك ..» من این را وسط صحنِ آزادی فهمیدم؛ همانجا که همه‌ی زائران که نه، همه‌ی فرزندانت را یکجا بغل کرده بودی و آغوشت باز هم جا داشت! من وسط صحن آزادیِ تو فهمیدم؛ برای رسیدن به آزادی ، باید شبیه تو آنقدر بزرگ شوم، که قلبم برای همه جــا داشته باشد.. هـــمــــه؛ حتی آنانکه می‌گزند و می‌گذارند و می‌روند... باید راضی بود از همه؛ تا آزاد شد. « وَ تَصَدَّقْ عَلَینا یا أَیها‌الرئوف »