●پارچه لباس پلنگي خريده بود. به يڪي از خياط ها داد وگفٺ: يڪ دســٺ ُ لباس ڪردي برايم بدوز. روز بعد لباس را تحويل گرفٺ وپوشــيد. بسيار زيبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتے بعد برگشت. با لباس سربازي!پرسيدم: لباست ڪو!؟ ●گفت: يڪے از بچه هاي ڪرد از لباس من خوشش آمد. من هم هديه دادم به او! ســاعٺش را هم به يڪ شخص ديگرداده بود. آن شخص ساعٺ را پرسيده بود و ابراهيـم ساعت را به او بخشيده بود! اين كارهاے ساده باعث شد بسيارے از ڪردهــای محلے مجذوب اخلاق ابراهيم شــوند و به گروه اندرزگو ملحق شــوند. 📚سلام بر ابراهیـم،جلــد1 🌷 ╔═.🍃.═════╗ @m_khadem110 ╚═════.🍃.═╝