[فصل گلاب] . دیدگانش به خیمه‌ی سیاه شب بود. آسمان هم رنگ خاموشی به خود گرفته بود، چون کاشانه‌ی حیدر (ع)! تیکه‌اش به دیوار بود و بغضش جوشان. چندبار پلک‌هایش را روی هم کشید تا چشمانش رضا بدهد به روبه‌رو شدن با در! نگاهِ پر آبش روی در سایه انداخت. ناگهان پرده‌ی سیاهی کنار رفت و شعله‌‌ی آتش سایه‌ی نگاهِ علی (ع) را سوزاند و مجروح کرد پرِ چادر فاطمه (س) را... صدای ناله‌ی زهرا (س) هنوز در گوش علی (ع) طنین داشت‌. _ یا ابتاه! یا رسول الله! ببین با فاطمه‌ی تو چه می‌کنند. تنش سد شده بود میان در و دیوار. نفسش تنگ‌ شد و فاصله‌ی در و دیوار هم... یاس معطر بود و لطیف، سپید و نرم، نازک و شکننده. فصلِ گل دادن یاس بود. ریحِ غنچه‌ای تازه از تار و پودش می‌چکید. سخت نوازش کردنش کفایت می‌کرد برای گرفتن گلابش... یاس فشرده شد میان در و دیوار و عطرش به یادگار ماند به میخ... علی (ع) چشم بست به روی واقعه‌ی آن روز شوم. گوش تیز کرد برای شنیدن نفس‌های از هم جدا افتاده‌ی فاطمه (س). برای تسلی دادن به قلبِ چاک چاکش. اشک روی گونه‌اش پهنه انداخت و غربت به جانش. _ علی تنهاست‌. وَ بدون تو تنهاتر... سر روی زانو گذاشت و اشک‌هایش را به خاک بخشید. فاتح خیبر، صاحب ذوالفقار، اسدالله، یدالله، حیدرِ کرار... نغمه‌ی سوزناکش به زمین حرارت داد و به آسمان رنگ پریدگی. _ لا خَیرَ بَعدَکَ فِی الحَیاهِ وَ إِنَّمَا      أَبکِی مَخَافَهَ أَن تَطُولَ حَیاتِی بعد از تو در این زندگی خیری نیست یاس و بهارم! اشک می‌ریزم به حالِ علی (ع) که مبادا بعد از تو بسیار رنگِ این زندگانی را ببیند... . ✍🏻 لیلی سلطانی @m_monavar_sh