پیرامون تربیت...
می گویند پادشاهی بود که یک باز شکاری داشت و او را عاشقانه دوست می داشت.
پادشاه به قدری دلبسته ی باز شکاری اش بود که گفته بود اگر کسی خبر مرگ این حیوان را به او بدهد حکم مرگ خود را امضا کرده است !!!
و از قضا این حیوان مُرد...
اعوان و انصار پادشاه نگران و حیران بودند که چطور این خبر را به پادشاه بدهیم؟!!!
رِندی گفت در مقابل فلان مقدار از ثروتتان من این مطلب را به پادشاه می گویم...
همه استقبال کردند و این رِند پول ها را گرفت و به خدمت پادشاه رفت...
به پادشاه گفت سرورم خبر دارید که باز شکاریتان دیگر غذا نمی خورد؟!!!
پادشاه با نگرانی گفت: نه
رِند گفت : تازه آب هم نمی خورد...
پادشاه از جا بلند شد و گفت چرا؟
رِند گفت حقیقتش هر چه او را تکان می دهیم بیدار هم نمی شود!!!
پادشاه گفت : پس مُرده است
رِند گفت بله متاسفانه فقط یادتان باشد خودتان گفتید مُرده است من نگفتم!!!
یک مربی خوب ، رشد را به زور در حلق مُتِرَبّی جای نمی دهد ، بلکه زمینه را فراهم می کند تا رشد از دل مُتِرَبّی سر برآورد.
و چه کار سختی است این زمینه سازی !!!
باید خدا را، هستی را، انسان را، مخاطب را،هدف ها را، دردها را ، درمان ها را ، موانع را ، میان بُر ها را و هزاران چیز را شناخت و فن به کار گیری همه ی این امور را به چنگ آورد.
و الّا چه بسیار افرادی که زیر بار هجمه ها و حمله های مثلا فرهنگی و تربیتی ، نه تنها رشد نکرده اند که استعدادهایشان مدفون شده و برای همیشه مُرده است!!!