‌•••|ما امام رضایی ها|•••
#رمان_گاندو پارت ۳۸❤️ رسول: آقای عبدی و شهیدی از اتاق رفتن بیرون ، تو اتاق جلسه فقط منو سعید و دا
پارت ۳۹❤️ داوود: بعد از خداحافظی با فرشید که زنگ زدم حالشو بپرسم ، رفتم اتاق آقا محمد که بگم حال فرشید بد نیست و آقا محمد رو از حال فرشید خبر دار کنم👌😌 داوود:آقا سلام محمد: سلام بیا تو🙂 داوود: آقا محمد به فرشید زنگ زدم حالش بد نبود،تا الان بیداره آقا😁😉 محمد: 😁😁 عجب ممنون داوود برو به کارات برس👌❤️ داوود: خواهش می کنم آقا،فعلا☺️ محمد:😊😊😊 سعید: رفتم سر میزم و نشستم که گزارش بنویسم نکته به نکته دقیق دقیق گزارش رو داشتم می نوشتم👍 رسول: رفتم سر سیستم و مجوز بگیرم که لیست خروج و ورود از کشور رو چک کنم👍یه داد خواست دادم و منتظر جواب موندم ... تا داد خواست رو دادن آقا محمد اومد پیشم : محمد: چی شد رسول🤔 رسول: آقا یه داد خواست دادم منتظر پاسخ هستم🙂 محمد:👌😊باشه رسول: تا به محمد گفتم آقا آقای عبدی دستش رو گذاشت رو شونم منم از خدا بی خبر یک دفعه از جا بلند شدم و برگشتم سمت آقای عبدی😳 ادامه دارد.....