#رمان_گاندو
پارت ۴۷❤️
رسول:
از اتاق محمد اومدم بیرون و رفتم سر می سعید
رسول: سلام سعید
سعید: به آقا رسول سلام ، جانم
رسول: محمد گفت یک ساعت دیگه بیاید اتاق جلسه
سعید : باشه ، فقط چیزی شده
رسول: شریف رو پیدا کردیم
سعید : واقعا رسول؟؟😃
رسول: آره ، آروم چه خبرت
سعید: ایول رسول دمت گرم داداش😄❤️راه افتادی ها 😂
رسول: سعید وقت شوخی نیست ، اصلا حوصله ندارم😒😞
راستی به داوود هم بگو که یک ساعت دیگه جلسه داریم
سعید: باشه حالا چرا ناراحت میشی ، باشه می گم ، رسول...!!
رسول: بله
سعید: چیزی شده ، امروز اصلا حوصله نداری هاااا ، رنگت هم که کاملا پریده
رسول: ها .... نه چیزی نیست ، من برم
سعید: 😓 باشه
سعید:
پاشدم رفتم پیش داوود و بهش گفتم که جلسه داریم و انگار شریف رو پیدا کردیم
رسول:
رفتم سر میزم نشستم ، حالم بد جور بد بود ، سرم درد میکرد شدید😞😞😞
ادامه دارد....
#گاندو