‌•••|ما امام رضایی ها|•••
#رمان_گاندو پارت ۴۶❤️ رسول: دوربین های مرز های زمینی رو چک کردم ولی از شریف خبری نبود ، رفتم سراغ
پارت ۴۷❤️ رسول: از اتاق محمد اومدم بیرون و رفتم سر می سعید رسول: سلام سعید سعید: به آقا رسول سلام ، جانم رسول: محمد گفت یک ساعت دیگه بیاید اتاق جلسه سعید : باشه ، فقط چیزی شده رسول: شریف رو پیدا کردیم سعید : واقعا رسول؟؟😃 رسول: آره ، آروم چه خبرت سعید: ایول رسول دمت گرم داداش😄❤️راه افتادی ها 😂 رسول: سعید وقت شوخی نیست ، اصلا حوصله ندارم😒😞 راستی به داوود هم بگو که یک ساعت دیگه جلسه داریم سعید: باشه حالا چرا ناراحت میشی ، باشه می گم ، رسول...!! رسول: بله سعید: چیزی شده ، امروز اصلا حوصله نداری هاااا ، رنگت هم که کاملا پریده رسول: ها .... نه چیزی نیست ، من برم سعید: 😓 باشه سعید: پاشدم رفتم پیش داوود و بهش گفتم که جلسه داریم و انگار شریف رو پیدا کردیم رسول: رفتم سر میزم نشستم ، حالم بد جور بد بود ، سرم درد میکرد شدید😞😞😞 ادامه دارد....