‌•••|ما امام رضایی ها|•••
#رمان_ستاره_های_آسمانی✨ پارت ۸۲❤️ رسول: از دست محمد ناراحت نبومدم . رفتم تو محوطه بیمارستان روی یک
✨ پارت ۸۳❤️ حسام : بعد از اینکه تلفن رو قطع کردم ، چی پی اس رو روشن کردم . بعد از ده دقیقه انگار کسی به شریف زنگ زده باشه گوشیش رو روی گوشش گذاشت . برای اینکه متوجه بشم چی میگه، آروم پاشدم و رفتم چند ردیف جلو تر نشستم ، پشت شریف نشستم فقط سه صندلی فاصله ی بینمون بود . گوشیم رو در آوردم و ضبط صوت رو روشن کردم و شروع به ضبط کردن صداش شدم. داشتم به زبان انگلیسی حرف میزد . با اینکه تر کیه بود ولی انگیسی صحبت می کرد . تماسش رو طول نداد و گوشی رو بعد از سه دقیقه قطع کرد... بعد پاشد و رفت سمت در خروجی!! فایل صوتی رو برای علی فرستادم 👌 علی: پای سیستم رسول بودم که از طرف حسام یه فایل صوتی برام اومد ، پس برد رو زدم ولی باز نشد ... تعجب کردم... دوباره زدم ، ولی هنوز باز نشد و خطا داد... لبخندی زدم و گفتم : علی: از دست تو رسول 😂😂😂 بعد گوشی و در آوردم و زنگ زدم به رسول👍 رسول: با محمد رو صندلی نشسته بودیم و حرف می زدیم تو محوطه ی بیمارستان ، که گوشیم زنگ خورد .... گوشیم رو در آوردم و نگاه کردم دیدم علی 👌 نگاهی به محمد انداختم و لبخندی زدم و گفتم: رسول: ببخشید داداش ... محمد:😊❤️ __ رسول: سلام علی،جانم؟؟ علی: سلام استاد رسول: چیزی شده ؟؟ علی: نه ، فقط زنگ زدم بپرسم این پس برد ، پیام حسام چیه؟؟؟ رسول: تو سر سیستم منی علی؟😬🤨 علی: ای بابا آقای شهیدی گفت!! رسول: عجب ...ولی علی ، این میز ها به کسی وفا نکرده ها داداش😂! علی: باشه رسول جان ، تو فقط سریع این پس برد رو بده من که بیکار نیستم ، کارم واجب👌 رسول: حالا برا چی میخوای ؟؟؟ علی: ای بابا ، من بعدا می گم . تو بگو... رسول: نه دیگه ، ببخشید منم نمی‌گم😌 علی: خیلی خوب.... علی: ماجرا رو بذاش گفتم ...👍 رسول: خیلی خوب که این طور🤔 علی: بلهههه پس بی زحمت این پس برد رو بده سریع که کار دارم رسول: H15858400644 علی: ممنون آها رسول!!؟؟؟ رسول: خواهش... بله دیگه چیه!؟ علی: حال فرشید چطوره؟؟؟ رسول: زیاد خوب نیست😞دعا کن علی!!!! علی: ان‌شاءالله که چیزی نسیت و خوب میشه🙂🌹 رسول: ان‌شاءالله علی: خوب کاری نداری؟؟؟ رسول: من که نه شما نداری؟! علی: قربانت نه مراقبت خودت باش ، سلام برسون به آقت محمد. خدافظ رسول: خدافظ ادامه دارد....