#رمان_محمد_مهدی 191 ( قسمت آخر )
💠 ساسان رسید به منطقه ای که به سمت اون شلیک شده بود، دود و آتیش همه جا را پر کرده بود
دل تو دل ساسان نبود
اما نمی تونست از تقدیر فرار کنه
یک مرتبه با بدن غرق به خون
#محمد_مهدی روبرو شد
دیگه داشت دیوانه میشد، رفت تو دود ، هرجوری که بود بدن رو کشید بیرون
هی صدا میزد
#محمد_مهدی
#محمد_مهدی
اما فایده نداشت
محمد مهدی به آرزوی خودش رسید، شهید شده بود
❇️ ساسان کنار بدن غرق به خون محمد مهدی مدام فریاد میزد، محمد مهدی کجایی
حق نداشتی بدون من بری
حق نداشتی منو تنها بذاری
اون شب نیمه شعبان وقتی تازه به سن تکلیف رسیده بودیم به من قول داده بودی که هیچوقت همدیگه رو تنها نذاریم و دستهامون تو دست هم باشه ( قسمت 78 رمان)
آخه چرا رفتی
چرااااا
من چطور به خانوادت این خبر رو برسونم
چطور؟؟؟
❇️ محمد مهدی ، منم باید بیام پیشت
من بدون تو نمی تونم
ای خدا ، من لیاقت نداشتم ؟
من آدم بدی بودم؟
من که بهت قول داده بودم خوب بشم و شدم
چرا منو قبول نکردی خدا؟؟
من بدون محمد مهدی نمیتونم
اون من رو به راه آورد خدا
👈 همینطور در حال داد زدن بود که ناگهان...
👈 ناگهان تیر تک تیرانداز لشکر
#سفیانی به پیشانی ساسان خورد و در حالیکه دستش در دست محمد مهدی بود، روی بدنش افتاد و شربت شهادت رو نوشید...
✅ دقیقا به قول خودشون وفا کردن، در آخرین لحظه هم دست همدیگه رو رها نکردن و دست در دست هم به بهشت رسیدند...
❇️ اون شب لشکر اسلام پیروز شد و چند روز بعد همه صدایی شنیدند که سالها منتظرش بودند...
🌺 الا یا اهل العالم ، أنا المهدی .... ظهور شده بود🌺
💠 پایان
#رمان_محمد_مهدی 💠
امیدواریم مفید واقع شده باشد
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o