🔴حضرت رقیه سلام الله علیها آنقدر گريه كرد روى دامن إمام زين العابدین عليه السّلام حَتّى غُشِىَ عَلَيْها وَ انْقَطَعَ نَفَسَها ، تا آنكه غش كرد و نَفَس وى قطع شد . إمام عليه السّلام به گريه درآمد . أهل بيت رسالت به شيون درآمدند . فضجّوا بالبكاء و جدّدوا الأحزان و حشوا على رؤسهم التّراب و لطموا الخدود و شقوا الجيوب و قام الصيّاح . آن ويرانه از ناله اسيران يك بقعه گريه شد ، دختر بيهوش افتاده ، مخدّرات در خروش بر سر مى ‌زدند و به سينه مى ‌كوبيدند و خاك به سر مى ‌كردند و گريبان میدريدند كه صداى ايشان در بارگاه به گوش يزيد رسيد . طاهر بن عبد الله دمشقى گويد سر يزيد روى زانوى من بود بر او نقل مى‌ گفتم ، سر پسر فاطمه هم ميان طشت بود همين كه شيون از خرابه بلند شد ديدم سرپوشى از سر طبق به كنار رفت سر بلند شد تا نزديك بام قصر به صوت بلند فرمود اختى اسكتى إبنتى ، خواهرم زينب دخترم را ساكت كن . طاهر گويد پس ديدم آن سر برگشت رو به يزيد كرد فرمود يا يزيد ، من با تو چه كرده بودم كه مرا كُشتى و عيالم را اسير كردى ؟ يزيد از اين ندا و از آن صدا سر برداشت ، پرسيد طاهر چه خبر است ؟ گفتم ظالم نمى‌ دانم در خرابه اسيران را چه اتفاق افتاده كه در جوش و خروشند و ديدم سر مبارك حسين را كه از طشت بلند شد و چنين و چنان گفت‌ . يزيد غلامى فرستاد برو خبرى بياور ، غلام آمد احوالپرسى كرد گفتند دخترى صغيرة از إمام عليه السّلام در خواب جمال پدر ديده آرام ندارد بس كه گريه كرده . غلام آمد و واقعه را به جهت يزيد نقل كرد آن پليد گفت ارفعوا راس أبيها اليها ، بيائيد سر پدرش را براى او ببريد تا آرام بگيرد . پس آن سر مطهّر را در ميان طشت نهادند و رو به خرابه آوردند كه اى گروه اسيران سر حسين عليه السّلام آمد . فأتوا بها الطّشتَ يَلمَعُ نورُه كالشّمْسِ بَلْ هُوَ فوقَها فى البَهْجَة . 📚از مدينه تا مدينه / ۹۶۱ . کانال معرفتی " معارف الشیعه " @maaref_shiaa