🌱 یک عمر دوختیم و نخ از چشمه رفته بود... ما یک نظر به چشمه ی سوزن نمی‏کنیم... خیّاطی رو در نظر بگیرکه سوزن خودش رو در پارچه مدام بالا و پایین میکنه به خیال خیّاطی، به خیال دوختن...غافل از اینکه نخ از چشمه ی سوزن رفته باشه!!... در آخر کار تازه میفهمه که دوخته ای نیست و دوختنی در کار نبوده!!... درست حکایت ماست: عمری خم و راست شدیم... به زعم اینکه مسلمانیم، به زعم اینکه مسلمانی میکنیم... بی آنکه ردّی و اثری از مسلمانی در ما پیدا و پدیدار باشه... خیلی مراقب رفتارمون باشیــــــم