: «آ باریکلااااا ... من از اولش می‌دانستم تو خیلی عاقلی!» : نقش ما در زمان حساس کنونی ( بلوغ انقلاب) برای تشکیل دولت مقدمه ساز جهان آینده. ✍️ الآن را نمی‌دانم! ولی هشت نُه سال پیش مهاجرت پزشکان و جراحان حاذق به کشور کانادا مُد شده بود. • خوب یادم هست که چند سالی را برای اینکه اقامت دائم و شرایط کار قطعی در آن کشور فراهم شود، شش ماه اینجا بودند و شش ماه آنجا! سرمایه‌های نخبه‌ی کشورمان، خانواده‌هایشان را آنجا سُکنیٰ می‌دادند و خودشان رفت و آمد می‌کردند، تا شرایط برای مهاجرت کامل با امکانات خاص فراهم شود. • دوره‌های فشرده‌ی زبان، آشنایی با فرهنگ مردم آن کشور، شناسایی جغرافیایی آن کشور و مراکز تفریحی و خدماتی و درمانی شناسایی آداب و رسوم و نوع تغذیه مردم آن کشور و .... مشغله‌ی این دوره از زندگی تمام این عزیزان بود. • گاهی با خودم فکر می‌کردم؛ این هدف چقدر شیرین است که تحمل دوری شش ماهه از خانواده را آسان می‌کند. •گذشت و ... این موج مهاجرت به کانادا هر روز قوی‌تر و طالبش بیشتر می‌شد. •همان وقتها بود: به من که پرستاری در اتاق عمل کودکان بودم پیشنهادِ مهاجرت دادند. اما نه به کشور کانادا، بلکه به مؤسسه منتظران منجی علیه‌السلام در ری برای راه‌اندازی واحد رسانه. جایی که رسالتش «آینده پژوهی، آینده شناسی، و اصلاح جهان‌بینیِ انسانها برای ورود به دولت کریمه و آینده حتمی و موعود قرآن» بود. • برخلافِ پزشکانی که خیلی قاطع پیشنهادِ مهاجرتشان را می‌پذیرفتند، برای من اینکار ساده اتفاق نیفتاد! چون آنان «جهانِ آینده»ای که قرار بود بدان ورود کنند را به چشم می‌دیدند، و من جهت پیوستن به یک جریان‌ِ آینده‌ساز برای «حکومت صالحان» باید شغلم را ترک می‌کردم، که نه با چشم دیده می‌شد و نه معلوم بود کِی اتفاق بیفتد. • یکسال طول کشید تا به یقین رسیدم؛ امروز اولین پلّه از عاشورای من است، و من باید تازه انتخاب کنم، می‌خواهم بروم و قطره‌ای در اقیانوس آینده سازی باشم یا نه .... • یادم هست روزی که استعفا کردم: یکی از پزشکانی که نزدیک به دو دهه، باهم کار کرده بودیم و حالا او هم مثل من مهاجر بود (او به کانادا و من به ری)، از من پرسید: با علاقه‌ی عجیب تو به جراحی کودکان، هرگز فکر نمی‌کردم، این بخش را رها کنی! گفتم: گاهی یک عشق می‌آید و سبقت می‌گیرد و مجبورت می‌کند به مهاجرت! گفت: یعنی می‌خواهی مهاجرت کنی؟ گفتم: بله! گفت: آ باریکلااااا ... من از اولش می‌دانستم تو خیلی عاقلی! گفتم : نه، تازه عاقل شده‌ام. گفت: کارهای مهاجرتت را کرده‌ای؟ گفتم : بله دعوتنامه آمده برایم! گفت: از کجا؟ گفتم: از ! گفت : کجاااا ؟ گفتم : ری .... از سوی نماینده امام هادی علیه‌السلام، حضرت عبدالعظیم حسنی! گفت : دیوااااااانه 😅..... خیلی جدی ادامه دادم: می‌روم برای ساخت جهانِ آینده! شما میروی کانادا فقط آینده‌ی خودت را می‌سازی، من می‌توانم اگر از آزمونهای پیاپیِ این عشق بیرون بیایم، علاوه بر شناختن و ساختن جهانِ آینده‌ی خودم، به بقیه نیز برای ورود موفق به این جهانِ حتمی (حکومت صالحان) کمک کنم! با نگاه عاقل اندر سفیهی گفت: عاقبت بخیر باشی ... و پسِ سرش را خاراند و رفت! • سحر دیروز در حرم راه می‌رفتم و فکر می‌کردم که این هفت سال از مهاجرت من به ری، پُر بود از آزمونهای انتخاب! آزمونهای عجیب و غریب! آیا اهلِ ماندنی یا رفتن؟ بالاخره می‌مانی پایِ اهل بیت علیه‌السلام، یا رها می‌کنی و می‌روی؟ ... ✘ در همین فکرها بودم که با جمله‌ای از امام صادق علیه‌السلام در ورودی حرم روبرو شدم که این هفت سال هرگز ندیده بودمش: «مَنِ اتَّقى مِنكُم و أصلَحَ فَهُوَ مِنّا أهلَ البَيت.» هر کس تقوا کند و «به اصلاح مشغول باشد» از ما اهل بیت است. و استاد هزار بار گفته بود: ریشه‌ی اصلاح خود و جهان ... فقط یک چیز است: «حاکمیت امام حق بر زمین» • شبیه تشنه‌ی تبداری که آب گوارایی نوشیده باشد آرام گرفتم و با خودم و گفتم: گاهی شاید امتحان‌ها برای خیلی ها سخت باشد، گاهی هم شاید مشارکت در یک انتخاب که در جهت ایجاد مدل مقدمه ساز برای تحقق تمدن الهی در آینده جهان است، آنقدرها هم سخت نباشد... ولی جمعیت کثیری را در زمره‌ی گروهی قرار می‌دهد که دغدغه‌ی حذف ریشه‌های طاغوت و حاکمیت توحید را در جهان دارند: یعنی همان «منّا اهل البیت» ! • گاهی چقدر حقیقت واضح است ... دنبال کسی باشید که دنبال برپایی حکومت صالحان است! «ولی ما خیلی وقتها چشمانمان به نور حساسیت دارد و نور می‌زندش..!» @ostad_shojae