② امام عليه السلام در ادامۀ سخن، محتواى نامۀ معاويه و شخصيت او را در عباراتى كوتاه و پر معنا روشن مىسازد و مىفرمايد: «اين نامه از كسى است كه نه چشم
#بصيرت دارد تا هدايتش كند و نه رهبرى آگاه كه ارشادش نمايد (به همين دليل) هوا و هوس، او را به سوى خود دعوت نموده و او اين دعوت را اجابت كرده و گمراهى، رهبر او شده و او از آن پيروى نموده به همين دليل بسيار هذيان مىگويد و در گمراهى سرگردان است»؛ (
وَ كِتَابُ امْرِئٍ لَيْسَ لَهُ بَصَرٌ يَهْدِيهِ، وَ لَا قَائِدٌ يُرْشِدُهُ، قَدْ دَعَاهُ الْهَوَىٰ فَأَجَابَهُ، وَ قَادَهُ الضَّلَالُ فَاتَّبَعَهُ، فَهَجَرَ لَاغِطاً ، وَ ضَلَّ خَابِطاً).
قابل توجّه اينكه؛ امام عليه السلام در اين سه جمله، از امور دوگانهاى استفاده كرده است كه به صورت لازم و ملزوم با يكديگر در ارتباط است؛
در جملۀ اوّل مىفرمايد: «نه چشم بصيرت دارد و نه راهنما»
در جملۀ دوم كه نتيجۀ آن است مىفرمايد: «به جاى چشم بصيرت، هواى نفس او را به سوى خود دعوت مىكند و به جاى راهنماى آگاه، ضلالت و گمراهى قائد اوست»
و در جملۀ سوم كه نتيجۀ جملۀ دوم است مىفرمايد: «او پيوسته هذيان و سخنان بيهوده مىگويد و به سبب راهنمايان گمراه، در گمراهى سرگردان است».
و به راستى چنين است، زيرا نور هدايت يا بايد از درون بتابد يا از برون بوسيلۀ رهبران الهى.
در غير اين صورت تاريكى درون و گمراهى برون كه به وسيلۀ مشاوران بىايمان و ناآگاه حاصل مىشود، انسان را به سوى پرتگاه مىبرد؛ نه سخنانش نظم منطقى دارد و نه در اعمالش برنامۀ عاقلانهاى ديده مىشود.