پانزدهم _ در زنده کردن آن حضرت است محمّد حنفیّه را به اذن اللّه تعالی برای سید حمیری 📖 در (مدینه المعاجز) از (ثاقب المناقب) نقل کرده که ابوهاشم اسماعیل بن محمّد حمیری گفت : شرفیاب شدم خدمت علیه السلام و گفتم : یابن رسول اللّه ! به من رسیده که شما فرموده اید در حق من که بر چیزی نیستم و حال آنکه من فانی کردم عمرم را در محبت شما و هجو کردم مردم را به جهت شما، فرمود: آیا تو نگفتی در حق محمّد بن حنفیّه رحمه اللّه : حَتّی مَتی ؟ وَ اِلی مَتی ؟ وَ کَمِ الْمَدی ؟ یَا بْنَ الْوَصیِّ وَ اَنْتَ حَیُّ تُرْزَقُ تَاْوی بِرَضْوی لاتَزالُ وَ لا تُری ! وَ بِنا اِلَیْکَ مِنَ الصَّبابَهِ اَوْلَقُ؟! [یعنی تا کی و تا چند مدت ای پسر وصی پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم تو زنده باشی و روزی بخوری و اقامت طولانی فرموده باشی در کوه رضوی و پیوسته در آنجا باشی و دیده نشوی و حال آنکه از ذوق و عشق تو دیوانه باشم.] ❓ آیا قائل نشده ای که محمّد بن حنفیه قائم است در شعب رضوی و شیری از راست و شیری از چپش است و صبح و شام روزیش می رسد! وای بر تو، رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و علی و حسن و حسین علیهم السلام بهتر از محمّد بن حنفیه بودند و مرگ را چشیدند. 🤔 اسماعیل حمیری گفت : آیا برای من دلیلی هست ؟ ✅ فرمود: بلی به درستی که پدرم مرا خبر داد که او نماز خواند بر جنازه محمّد و حاضر بود در دفنش و من می نمایانم تو را آیتی بر این؛ پس گرفت دست او را و برد به سوی قبری و دست خود را بر آن زد و دعایی خواند، در حال قبر شکافته شد و مردی که موهای سر و ریشش سفید بود از قبر بیرون آمد و خاک از سر و صورتش می ریخت و گفت : ای ابوهاشم ! مرا می شناسی ؟ سید حمیری گفت : نه ! گفت : من محمّد بن حنفیه ام ، همانا امام بعد از حسین علیه السلام ، علی بن الحسین است و بعد از او، محمّد بن علی و بعد از او، این است علیه السلام؛ پس داخل کرد سرش را در قبر و قبر به هم آمد، این وقت اسماعیل بن محمّد این شعر را بگفت : تَجَعْفَرْتُ بِاسْمِ اللّهِ وَ اللّهُ اَکْبَرُ وَ اَیْقَنْتُ اَنَّ اللّهَ یَعْفُو وَ یَغْفِرُ وَ دِنْتُ بِدینٍ غَیْرَ ما کُنْتُ دائنا بِهِ وَ نَهانی سَیِّدُ النّاسِ جَعْفَرُ فَقُلْتُ فَهَبْنی قَدْ تَهَوَّدْتُ بُرْهَهً وَ اِلاّ فَدینی دینُ مَنْ یَتَنَصَّرُ فَاِنّی اِلَی الرَّحْمنِ مِنْ ذاکَ تائِبُ وَ انّیَ قَدْ اَسْلَمْتُ وَ اللّهُ اَکْبَرُ