لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
/ ... روزی در دوران جوانی با اعضای به اردوی آموزشی رفتیم. کلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسید نمی دانید که چقدر بچه های همدوره را اذیت کردم. بیشتر نیروها خسته بودند و داخل چادر خوابیده بودند. من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن، آنها را از خواب بیدار میکردیم! برای همین یک چادر کوچک به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند. شب دوم اردو بود که باز هم بقیه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان که بخوابیم. البته بگذریم از اینکه هر چه ثواب و اعمال خیر داشتیم بخاطر این کارها از دست دادم! وقتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم دیدم یک نفر سر جای من خوابیده! من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو برای خودم یک رختخواب قشنگ درست کرده بودم . چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده فکر کردم یکی از بچه ها می خواهد من را اذیت کند، لذا همینطور که پوتین، پایم بودجلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم! یکباره دیدم حاج آقا ... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفته و داد میزد: کی بود؟ چی شد؟ وحشت کردم سریع از چادر آمدم بیرون. بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچه ها برای اینکه من رو اذیت کنن به حاج آقا گفتن که این جای حاضر و آماده برای شماست! اما لگد خیلی بدی زده بودم. بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش! حاج آقا آمد از چادر بیرون و گفت: الهی پات بشکنه، مگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زد؟ ... ادامه قسمت را در پیوست . 🌐 @Mabaheeth