لله العزه
رستم خان قصه من
سید علیرضا مهرداد
بخش دوم
درست زمانی که قصه من دارد به پایان میرسد
جناب مهدی پور در بسیج عشایری تهران بی صبرانه منتظر تحویل کتاب است وامروزحتما آقای مهراندیش زنگ میزند وپیگیر کتاب می شود،قصه رستم قاسمی وزیر نفت هم به پایان می رسد.ظاهرا رستم قاسمی براثر بیماری سرطان درگذشته و من پای تلوزیون می نشینم و خاطره های موتور سواری وتاکسی سواری وزیر نفت را نگاه می کنم وبا خنده های رستم خان گریه می کنم. شب کشیک حرم دارم وامشب کشیک دوم است مثل یک بچه خوب وسربراه غسل زیارت می کنم و لباده خدمت می پوشم وعازم حرم مطهر امام رضا علیه السلام می شوم. پست اولم جلوی درب طلاست. شیخ محمد بنی اسد که از قبل قرار داشته سر میرسد وکمی باهم گفتگو می کنیم. قبل پایان پست آقا یوسف یوسفی با دکتر محمود صادقی سر میرسند ومیگویند :«بعد از پایان پست میخواهیم برویم تشییع جنازه شهید.»
با تعجب می گویم :«این وقت شب ؟ تشییع جنازه شهید؟کجا؟»
یوسفی با همون لحن همیشگی می گوید:« توبیا چه کار داری!»
دکترصادقی میگوید:« رزق است برادر رزق.»
بعد از پایان پست پشت سر آقای یوسفی ردیف می شویم وسر از دارالمرحمه درمی آوریم. تعدادی از خدمه ودربان ها به همراه شماری از مسئولین آستان قدس آنجا جمع اند می ایستیم تا آقای نظری استاندار وفرمانده هان نظامی سر میرسند
دارالمرحمه زیر رواق امام خمینی قرار دارد ودری از آن به زیر گذر حرم باز می شود.
از آقای ابراهیمی می پرسم چه خبره همشهری؟
میگوید :«دارند پیکر آقای رستم قاسمی را می آورند برای طواف..»
ادامه دارد
@ghalamaahestehayeman