‹ مَبـه‍‌‌وت ›
یه همسایه داشتیم ازین بابابزرگ مامان‌بزرگایِ دلسوز و مهربون ؛
- یه مدت ك گذشت، حاج خانوم مبتلا شد به سرطانِ خون، بالا سر بی‌بی؛ آقا رضا همیشه می‌گفت: ‹ پوران جان، دردت به قلبم الهی › حالِ خانوم زودِ زودِ در کمال ناباوری خوب شد ولی بابابزرگ همین دو روز پیش، با سکتهٔ قلبی از دنیا رفت؛ فک کنم راستی راستی دعاش مستجاب شده بود :)!