•|- قصّهی من و تو از چشمات شروع شد؛
قصّمون قشنگ بود خیییلی قشنگ . .
شباش من و تو و بام و هوای نفسات ؛
روزاش من و تو آسمونِ بودنات که منو پرندهی تک تک جدولای کنار خیابون کرد!
قصّهی ما مستِ موی تو بود که عطرش مونده رو دستام و هواش تو نفسام!
میدونی؟!
رفتنت یهخُرده دلخراش کرد این قصّهی قشنگو . .
من از پرستیدنت کافر شدم به عشق ؛
بعد از رفتنت و از اون روز شدم راوی یه قصّهی تلخو مینویسم .
مینویسم :
نذارید بیان زنده زنده دفنتون کنن تو چشماشون ؛
که نبودنشون بد دلتونو میبنده رو همه چی .
بعد خاطرههاشون خفه میکنه نفساتونو . .
بعد رفتنت هیچ حسی ندارم!
دلمو بستم به روی هر چی چشمِ که شروع قصّه است .
قصّمون قشنگ بود ولی تهش رسید به کافر شدنم ؛
به عشق و هرشب مستِ چشمای
نداشتت شدن!
دلمو بستم رو همه چی، برنگرد : )!💙